1 روز دیگر که وقت میدان شد باز شه را هوای جولان شد
2 آمد و کرد همعنانی او شد مشرف به همزبانی او
3 گفت شاها رسید فصل بهار معتدل شد برای لیل و نهار
4 همه روی زمین گلستان شد موسم باغ و وقت بستان شد
1 بود کوهی و بوالعجب کوهی کوه دردی و کان اندوهی
2 تیغ بر فرق ماه و مهر زده سنگ بر شیشهٔ سپهر زده
3 دل سختش به عاشقان در جنگ از پی جنگ دامنش پر سنگ
4 تیغ او بس که خلق را کشته شده از کشته گرد او پشته
1 در صف آهوان غزالی بود کش عجب نازنین جمالی بود
2 عالم از بوی نافهاش مشکین پیش او آهوی ختن مسکین
3 شوخ چشمی به غمزه شعبدهباز چشم شوخش تمام عشوه و ناز
4 گویی آن چشم شوخ در بازی شوخچشمیست در نظربازی
1 چون ز بهر نشاط نوروزی شد چمن پر بساط فیروزی
2 غنچه و گل به عیش کوشیدند جامهٔ سرخ و سبز پوشیدند
3 دهن تنگ غنچه خندان شد ژاله در وی فتاد و دندان شد
4 نرگس تر به روی لاله فتاد چشم مخمور بر پیاله فتاد
1 آن غزالی که گفته شد زین پیش که با او انس داشت درویش
2 در همان صیدگاه حاضر بود سوی او چشم شاه ناظر بود
3 آرزو کرد تا به بند افتد بی مددگار در کمند افتد
4 در شکارش کسی مدد نکند صید او را به نام خود نکند
1 شب که در بزمگاه مینا رنگ زهره با چنگ راست کرد آهنگ
2 باده از سرخی شفق کردند اختران لعل در طبق کردند
3 شاه را دل به سوی باده کشید باده با مهوشان ساده کشید
4 بهر عشرت نشست در جایی کان گدا را بود تماشایی
1 روز دیگر که با هزار شکوه رخ نمود آفتاب از سر کوه
2 سر زد از جیب کوه چشمهٔ نور شد عیان معنی تجلی طور
3 شاه از خواب صبحدم برخاست رخ چو خورشید چاشتگه آراست
4 به هوای خرام و جلوهگری جانب کوه شد چو کبک دری
1 بار دیگر که خسرو انجم سرطان را گرفت در قلزم
2 بس هوای تموز گرمی کرد آهن و سنگ رو به نرمی کرد
3 رگ و پی از تف سموم گداخت مغز در استخوان چو موم گداخت
4 آب دریا فتاد از کم و کاست تا به حدی که گرد ازو برخاست
1 بود چون بحر و کان ز معنی پر این یکی لعل دارد و آن یکی در
2 هر دو را خاتم و نگین کردند نقش آن خاتم اینچنین کردند
3 که چو آن شاخ مسند تمکین نقش صحت گرفت زیر نگین
4 همچو در یگانه یکتا شد جلوهگاهش کنار دریا شد
1 از قضا دور چرخ کاری کرد شاه اندیشهٔ شکاری کرد
2 شاهبازی گرفت بر سر دست باز گویی به شاخ سرو نشست
3 صفت باز خویش آغاز کرد گفت کین مرغ آسمانپرداز
4 گرچه در روز صید فیروزست لیک بر دست من نوآموزست