روز دیگر که با از هلالی جغتایی شاه و درویش 36
1. روز دیگر که با هزار شکوه
رخ نمود آفتاب از سر کوه
...
1. روز دیگر که با هزار شکوه
رخ نمود آفتاب از سر کوه
...
1. بار دیگر که خسرو انجم
سرطان را گرفت در قلزم
...
1. بود چون بحر و کان ز معنی پر
این یکی لعل دارد و آن یکی در
...
1. از قضا دور چرخ کاری کرد
شاه اندیشهٔ شکاری کرد
...
1. خوشنویسی که این رقم زده بود
بر ورق اینچنین قلم زده بود
...
1. شاه تا نامهٔ پدر برخواند
نیت شهر کرد و مرکب راند
...
1. این بود اقتضای لیل و نهار
که رسد افت خزان و بهار
...
1. شاه را خواندی سوی خود خسرو
گفت از من وصیتی بشنو
...
1. لالهزار جهان عجب باغیست
که از آن باغ هر نفس داغیست
...
1. دور او همچو دور می خوش بود
همه عالم به دور وی خوش بود
...
1. چون ز الطاف شاه نیکاندیش
خبر آمد به عاشق درویش
...
1. گفت راوی که شاه هر نفسی
آن گدا را همی نواخت بسی
...