1 دور او همچو دور می خوش بود همه عالم به دور وی خوش بود
2 هیچ کس را به دل غباری نه هیچ خاطر به زیر باری نه
3 دل مظلوم از غم آسوده جان ظالم ز غصه فرسوده
4 شحنه چون زلف دلبران در تاب فتنه چون بخت عاشقان در خواب
1 صبح دم کز نسیم مهرافروز دور شد طرهٔ شب از رخ روز
2 شست دوران ز آب چشمهٔ مهر ظلمت شب ز کارگاه سپهر
3 سوخت بر مجمر سپهر بلند ز آتش مهر دانههای سپند
4 آفتاب از فلک هویدا شد قطرهها ریخت چشمه پیدا شد
1 باز چون موسم زمستان شد آتش از خرمی گلستان شد
2 همه کس رو به آفتاب نشست همه عالم شد آفتابپرست
3 بس که افسرده چون یخ افتادند در تمنای دوزخ افتادند
4 مهر زود از فلک به در میرفت تا شود گرم زودتر میرفت
1 یک شب القصه رو به شاه آورد رو به شاه جهان پناه آورد
2 با تن زار و سینه ی غمناک دل مجروح و دیدهٔ نمناک
3 هر قدم رو به خاک میمالید از دل دردناک مینالید
4 هر دم آهی کشیدی از دل تنگ تا از آن آه سوختی دل سنگ
1 اهل مکتب شدند واقف حال گفتگو شد میانهٔ اطفال
2 زین حکایت به هم خبر گفتند این سخن را به یکدگر گفتند
3 طفلکان جمله شوخ و حیلهگرند همچو طفلان اشک پردهدرند
4 گر کسی پیش طفل گوید راز راز او را به غیر گوید باز
1 گفت راوی که شاه هر نفسی آن گدا را همی نواخت بسی
2 خبر آمد که از فلان کشور بر سر شاه میرسد لشکر
3 بیشمارست لشکر دشمن پای تا سر نهفته در آهن
4 شاه باید که فکر کار کند دفع آن خیل بیشمار کند
1 چند روزی که شاهزادهٔ عصر آمد و جا گرفت بر لب قصر
2 آن گدا رو به قصر شه میکرد بر در و بام او نگه میکرد
3 به هوای شه و نظارهٔ بام ماند سر در هوا سحر تا شام
4 جز به سوی هوا نمینگریست هیچ بر پشت پا نمینگریست
1 شاه چون در گدا نظر میکرد مهر او در دلش اثر میکرد
2 خواست تا پیش خویش خواند گفت درویش پیش من خواند
3 کس نگوید به غیر من سیقش ننویسد کس دگر ورقش
4 هر که بر حرف او نهد انگشت کنم انگشت او برون از مشت
1 چون ز بهر نشاط نوروزی شد چمن پر بساط فیروزی
2 غنچه و گل به عیش کوشیدند جامهٔ سرخ و سبز پوشیدند
3 دهن تنگ غنچه خندان شد ژاله در وی فتاد و دندان شد
4 نرگس تر به روی لاله فتاد چشم مخمور بر پیاله فتاد
1 هیچ جا در جهان حبیبی نیست که به دنبال او رقیبی نیست
2 مردمان تا حبیب میگویند در برابر رقیب میگویند
3 تا کسی جان به آن جهان نبرد از بلای رقیب جان نبرد
4 شاه را سنگدل رقیبی بود یک ز انصاف بینصیبی بود