1 آن شب آفاق همچو گلشن بود شب نبود آن، که روز روشن بود
2 فلک از آفتاب و بدر منیر قدحی بود پر ز شکر و شیر
3 ماه چون کاسهٔ پنیر شده کوچها همچو جوی شیر شده
4 سایه ظلمت فگنده بر سر نور ریخته مشک ناب بر کافور
1 آمد و جا گرفت بر لب بام روی بنمود همچو ماه تمام
2 آمد و بر کنار بام نشست دید درویش را که رفته ز دست
3 رخ به خوناب دیده میشوید با دل غمکشیده میگوید:
4 کارم از دست شد چه کارست این؟ الله! الله! چه کار و بارست این؟
1 صبح چون ریخت دانهٔ انجم آسمان گشت تیر و مشعله دم
2 باز سبز آشیان زرین پر کرد آهنگ چرخ بار دگر
3 سوی بام کبوتر آمد شاه بر فراز فلک برآمد ماه
4 طرفه بامی، چنان که بام فلک خیل خیل کبوتران چو ملک
1 چند روزی که شاهزادهٔ عصر آمد و جا گرفت بر لب قصر
2 آن گدا رو به قصر شه میکرد بر در و بام او نگه میکرد
3 به هوای شه و نظارهٔ بام ماند سر در هوا سحر تا شام
4 جز به سوی هوا نمینگریست هیچ بر پشت پا نمینگریست
1 بود شه را کبوتری که فلک نه پری دید مثل او نه ملک
2 در پریدن بلند پایهٔ او چون همای ارجمند سایهٔ او
3 قمری از بهر بندگی کردن پیش او رفته طوق در گردن
4 حلقهٔ چشم باز را کنده زره زر به پایش افگنده
1 روز دیگر که آفتاب منیر همه روی زمین گرفت به زیر
2 گرم شد ذره ذره آتش مهر ذرهاش تیر شد کمانش سپهر
3 شه کمر بست و عزم میدان کرد میل تیر و کمان و جولان کرد
4 گفت تا مرکبی گزین کردند زین زر خواستند و زین کردند
1 بر سر دست شه کمانی بود که مه نو ازو نشانی بود
2 خم شده همچو ابروی خوبان کرده هر گوشهٔ عالمی قربان
3 همچو ابروی یار در خوی زه لیک در گوشهها فکنده گره
4 چون جوانان به جنگ خو کرده همچو شیران به حمله رو کرده
1 شاه تیری که در کمان پیوست چون فکندش بر آسمان پیوست
2 تیر چون دید کز جفای کمان ماند از دستبوس شاه جهان
3 بیخود افگند ز آسمان خود را بر زمین زد همان زمان خود را
4 خویشتن را به قصد جنگآراست به کمان گفت: ای کج ناراست
1 چون کمان این سخن شنید از تیر بر دلش زخمها رسید از تیر
2 گفت تا کی شکست پیری من؟ بگذر از طعن گوشهگیری من
3 که تو هم بعد از آن که پیر شوی بشکنی زود و گوشهگیر شوی
4 خویش را بر فلک مبر چندین به پر دیگران مپر چندین
1 چند روزی که شاه بندهنواز سوی درویش جلوه کرد به ناز
2 مردمان پی به حال او بردند ره به فکر و خیال او بردند
3 عیبجویان به عیب رو کردند وز سر طعنه گفتگو کردند
4 که چرا شاه با گدا یارست؟ پادشه را خود از گدا عارست