1 سخنآرای این حدیث کهن اینچنین میکند بیان سخن
2 که ازین پیش بود درویشی راستکیشی، محبتاندیشی
3 از همه قید عالم آزاده لیک در قید عشق افتاده
4 الم روزگار دیده بسی محنت عاشقی کشیده بسی
1 ای که با من سر سخن داری گفتگوی نو و کهن داری
2 ساعتی گوش هوش با من دار مستمع باش گوش با من دار
3 گوش کن این فسانهٔ دیرین چه بری نام خسرو و شیرین؟
4 بشنو از من حکایت غرا چه دهی شرح وامق و عذرا؟
1 صبح دم کز نسیم مهرافروز دور شد طرهٔ شب از رخ روز
2 شست دوران ز آب چشمهٔ مهر ظلمت شب ز کارگاه سپهر
3 سوخت بر مجمر سپهر بلند ز آتش مهر دانههای سپند
4 آفتاب از فلک هویدا شد قطرهها ریخت چشمه پیدا شد
1 بود چون بحر و کان ز معنی پر این یکی لعل دارد و آن یکی در
2 هر دو را خاتم و نگین کردند نقش آن خاتم اینچنین کردند
3 که چو آن شاخ مسند تمکین نقش صحت گرفت زیر نگین
4 همچو در یگانه یکتا شد جلوهگاهش کنار دریا شد
1 روز دیگر که با هزار شکوه رخ نمود آفتاب از سر کوه
2 سر زد از جیب کوه چشمهٔ نور شد عیان معنی تجلی طور
3 شاه از خواب صبحدم برخاست رخ چو خورشید چاشتگه آراست
4 به هوای خرام و جلوهگری جانب کوه شد چو کبک دری
1 شاه تیری که در کمان پیوست چون فکندش بر آسمان پیوست
2 تیر چون دید کز جفای کمان ماند از دستبوس شاه جهان
3 بیخود افگند ز آسمان خود را بر زمین زد همان زمان خود را
4 خویشتن را به قصد جنگآراست به کمان گفت: ای کج ناراست
1 روز دیگر که آفتاب منیر همه روی زمین گرفت به زیر
2 گرم شد ذره ذره آتش مهر ذرهاش تیر شد کمانش سپهر
3 شه کمر بست و عزم میدان کرد میل تیر و کمان و جولان کرد
4 گفت تا مرکبی گزین کردند زین زر خواستند و زین کردند
1 چون سر زلف شب به دست آمد قرص خورشید را شکست آمد
2 پیکر آسمان ملمع شد چتر فیروزهگون مرصع شد
3 مردم از خواب دیده بربستند از تماشای ره نظر بستند
4 خواب دیدند شاه و جمله سپاه که مگر عارفی رسید به شاه
1 در صف آهوان غزالی بود کش عجب نازنین جمالی بود
2 عالم از بوی نافهاش مشکین پیش او آهوی ختن مسکین
3 شوخ چشمی به غمزه شعبدهباز چشم شوخش تمام عشوه و ناز
4 گویی آن چشم شوخ در بازی شوخچشمیست در نظربازی
1 روز دیگر که وقت میدان شد باز شه را هوای جولان شد
2 آمد و کرد همعنانی او شد مشرف به همزبانی او
3 گفت شاها رسید فصل بهار معتدل شد برای لیل و نهار
4 همه روی زمین گلستان شد موسم باغ و وقت بستان شد