1 یار هرگه درو نظر میکرد او نظر جانب دگر میکرد
2 گرچه عاشق بود خراب نظر لیک او را کجاست تاب نظر؟
3 هرگه آن نوشخند شکرلب جانب خانه رفتی از مکتب
4 حال درویش ز آن برآشفتی گریه اغاز کردی و گفتی
1 چون شب تیره در میان آمد دل درویش در فغان آمد
2 که دل شب چرا ز مهر تهیست؟ تیره شد روزم این چه روسیهیست؟
3 چه شد آیا گرفت ماه امشب؟ باشد از دود دل سیاه امشب
4 هیچ شب این چنین سیاه نبود گویی امشب چراغ ماه نبود
1 صبح دم کز نسیم مهرافروز دور شد طرهٔ شب از رخ روز
2 شست دوران ز آب چشمهٔ مهر ظلمت شب ز کارگاه سپهر
3 سوخت بر مجمر سپهر بلند ز آتش مهر دانههای سپند
4 آفتاب از فلک هویدا شد قطرهها ریخت چشمه پیدا شد
1 شاه چون در گدا نظر میکرد مهر او در دلش اثر میکرد
2 خواست تا پیش خویش خواند گفت درویش پیش من خواند
3 کس نگوید به غیر من سیقش ننویسد کس دگر ورقش
4 هر که بر حرف او نهد انگشت کنم انگشت او برون از مشت
1 باز چون ظلمت شب آمد پیش مبتلای فراق شد درویش
2 بامدادان که طفل این مکتب صفحه را شست از سیاهی شب
3 آسمان زد به رسم هر روزه قلم زر به لوح فیروزه
4 اهل مکتب ز خواب برجستند به خیال سبق میانن بستند
1 باز چو مهر از فلک سر زد شاه از خواب ناز سر بر زد
2 دل پر از مهر و لب پر از خنده از عتاب گذشته شرمنده
3 پیش درویش همچو گل بشکفت رفت در خنده و همچو غنچه گفت
4 پس از این به که ما به هم باشیم هر دو شاه و گدا به هم باشیم
1 اهل مکتب شدند واقف حال گفتگو شد میانهٔ اطفال
2 زین حکایت به هم خبر گفتند این سخن را به یکدگر گفتند
3 طفلکان جمله شوخ و حیلهگرند همچو طفلان اشک پردهدرند
4 گر کسی پیش طفل گوید راز راز او را به غیر گوید باز
1 هیچ جا در جهان حبیبی نیست که به دنبال او رقیبی نیست
2 مردمان تا حبیب میگویند در برابر رقیب میگویند
3 تا کسی جان به آن جهان نبرد از بلای رقیب جان نبرد
4 شاه را سنگدل رقیبی بود یک ز انصاف بینصیبی بود
1 یک شب القصه رو به شاه آورد رو به شاه جهان پناه آورد
2 با تن زار و سینه ی غمناک دل مجروح و دیدهٔ نمناک
3 هر قدم رو به خاک میمالید از دل دردناک مینالید
4 هر دم آهی کشیدی از دل تنگ تا از آن آه سوختی دل سنگ