1 ز روی ناز و حیا منعم از نیاز کنی نیازمند توام، گر هزار ناز کنی
2 گهی که جانب احباب چشم باز کنی بهر نیاز که بینی هزار ناز کنی
3 همیشه باز کنی چشم لطف سوی کسان چو گویمت که: مکن، از ستیزه باز کنی
4 ز پیش دیده ما گر نهان شدی چه عجب؟ فرشته خویی و از مردم احتراز کنی
1 تا کی بکنج صبر جگر خون کند کسی؟ امکان صبر نیست، دگر چون کند کسی؟
2 جان را اگر بمهر تو از دل برون کند از جان چگونه مهر تو بیرون کند کسی؟
3 یارب، چه حالتست؟ که روزی هزار بار هر لحظه آرزوی تو افزون کند کسی؟
4 خون می کنی، یکی بترحم نگاه کن تا بهر یک نگاه تو صد خون کند کسی؟
1 با تو هر ساعت مرا عرض نیازست این همه من نمی دانم ترا با من چه نازست این همه؟
2 خنده ات جانست و لب جان بخش و خطت جانفزا مایه جمعیت و عمر درازست این همه
3 خواب از چشم و دلم از دست دوست از کار رفت از فسون آن دو چشم سحر سازست این همه
4 گلشن کوی ترا از جانب جنت دریست لیک بر ما بسته و بر غیر بازست این همه
1 چه حاجتست که گه خشم و گه عتاب کنی؟ کرشمه ای بنما، تا جهان خراب کنی
2 شراب خورده و خنجر کشیده آمده ای که سینه ام بشکافی، دلم کباب کنی
3 چه غم که توبه من بشکنی؟ از آن ترسم که دور من چو رسد توبه از شراب کنی
4 بروز واقعه ما را ز کوی خویش مران چو می رویم چه حاجت که اضطراب کنی؟
1 ای گلستان جمالت در کمال خرمی عالم از ناز تو پر شد، نازنین عالمی
2 خرمن آدم چو بهر دانه ای بر باد شد چون کند با دانه خال تو مسکین آدمی؟
3 مرده صد ساله را در یک نفس جان میدهی با تو کی باشد مسیحا را مجال همدمی؟
4 سینه را گفتم که: بی غم شو، دل غمناک گفت: با غمش جایی که من باشم چه جای بی غمی؟
1 بر من، ای شوخ، ستمها کردی بارک الله! که: کرمها کردی
2 کاشکی! حال من از من پرسی تا بگویم: چه ستمها کردی
3 من به راهت قدم از سر کردم تو سرم خاک قدمها کردی
4 ساقیا، وقت تو خوش باد مدام! که به می چاره غمها کردی
1 دیده ام از تو بلایی که ندیدست کسی بلکه زین گونه جفا هم نشنیدست کسی
2 هر کسی محنت عشق تو کشیدست ولی آنچه من از تو کشیدم نکشیدست کسی
3 لذت چاشنی وصل تو من دانم و بس که چو من زهر فراقت نچشیدست کسی
4 در ره عشق ز منزلگه مقصود مپرس کاین مقامیست که آنجا نرسیدست کسی
1 اگر بلطف بخوانی وگر بجور برانی تو پادشاهی و ما بنده توایم، تو دانی
2 ترا، اگر چه نیاز کسی قبول نیفتد من از جهان بتو نازم که نازنین جهانی
3 بهر کسی که نشستی مرا بخاک نشاندی دگر بکس منشین، تا بر آتشم ننشانی
4 بهر کجا که رسیدم ز خوبی تو شنیدم چو روی خوب تو دیدم هنوز بهتر از آنی
1 بخون نشست دلم، خار غم خلیده خلیده بسیل داد مرا خون دل چکیده چکیده
2 براه عشق فتادم ز پا، دویده دویده بجور خوی گرفتم ستم کشیده کشیده
3 تو نور چشم منی، جا درون دیده من کن که دیده دیده المها، ترا ندیده ندیده
4 غزال وحشی من هست از رقیب گریزان بلی، که میرود آهو ز سگ دویده دویده
1 بیجهت با ما چرا آهنگ غوغا کردهای؟ غالبا امروز قصد کشتن ما کردهای
2 گاه چون شیر و شکر، گاهی چو آب و آتشی من نمیدانم چه خویست این که پیدا کردهای؟
3 گر مسیحا مردهای را زنده میکرد از دعا تو به یک دشنام کار صد مسیحا کردهای
4 دیده جای تست، بنشین، از نظر غایب مشو مردمی کن، چون میان مردمان جا کردهای