1 سعی کردم که شود یار ز اغیار جدا آن نشد عاقبت و من شدم از یار جدا
2 از من امروز جدا میشود آن یار عزیز همچو جانی که شود از تن بیمار جدا
3 گر جدا مانم از او خون مرا خواهد ریخت دل خون گشته جدا، دیده خونبار جدا
4 زیر دیوار سرایش تن کاهیده من همچو کاهیست که افتاده ز دیوار جدا
1 مه من، بجلوه گاهی که ترا شنودم آنجا جگرم ز غصه خون شد، که چرا نبودم آنجا؟
2 گه سجده خاک راهت بسرشک می کنم گل غرض آنکه دیر ماند اثر سجودم آنجا
3 من و خاک آستانت، که همیشه سرخ رویم بهمین قدر که روزی رخ زرد سودم آنجا
4 بطواف کویت آیم، همه شب، بیاد روزی که نیازمندی خود بتو می نمودم آنجا
1 ای نور خدا در نظر از روی تو ما را بگذار که در روی تو بینیم خدا را
2 تا نکهت جان بخش تو همراه صبا شد خاصیت عیسیست دم باد صبا را
3 هر چند که در راه تو خوبان همه خاکند حیفست که بر خاک نهی آن کف پا را
4 پیش تو دعا گفتم و دشنام شنیدم هرگز اثری بهتر ازین نیست دعا را
1 به چشم لطف اگر بینی گرفتاران رسوا را به ما هم گوشه چشمی که، رسوا کردهای ما را
2 پس از مردن نخواهم سایه طوبی ولی خواهم که روزی سایه بر خاکم فتد آن سرو بالا را
3 حذر کن از دم سرد رقیب، ای نوگل خندان که از باد خزان آفت رسد گلهای رعنا را
4 دلا، تا میتوان امروز فرصت را غنیمت دان که در عالم نمیداند کسی احوال فردا را
1 ز روی مهر اگر روزی ببینی یک دو شیدا را بماهم گوشه چشمی، که شیدا کرده ای ما را
2 بهر جا پا نهی آنجا نهم صد بار چشم خود چه باشد؟ آه! اگر یک باره بر چشمم نهی پا را
3 مرا گر در تمنای تو آید صد بلا بر سر ز سر بیرون نخواهم کرد هرگز این تمنا را
4 چو در بازار حسن از یک طرف پیدا شدی، ناگه خریداران یوسف برطرف کردند سودا را
1 از آن تنهایی ملک غریبی شد هوس ما را که روزی چند نشناسیم ما کس را و کس ما را
2 ز دست ما اگر پا بوس خوبان بر نمی آید همین دولت که: خاک پای ایشانیم بس مارا
3 براه محمل جانان چنان بیخود نیم امشب که هوش رفته باز آید بفریاد جرس ما را
4 بآب چشم ما پرورده شد خار و خس کویش ولی گلهای حسرت میدمد زان خار و خس ما را
1 گه گهم خوانی و گویی که: چه حالست ترا؟ حال من حال سگان، این چه سؤالست ترا؟
2 می کنم یاد تو و میروم از حال بحال من باین حال و نپرسی که: چه حالست ترا؟
3 سالها شد که خیال کمرت می بندم هرگزم هیچ نگفتی: چه خیالست ترا؟
4 ای گل باغ لطافت، ز خزان ایمن باش که هنوز اول نوروز جمالست ترا
1 ترک یاری کردی و من همچنان یارم تو را دشمن جانی و از جان دوستتر دارم تو را
2 گر به صد خار جفا آزرده سازی خاطرم خاطر نازک به برگ گل نیازارم تو را
3 قصد جان کردی که یعنی: دست کوته کن ز من جان به کف بگذارم و از دست نگذارم تو را
4 گر برون آرند جانم را ز خلوتگاه دل نیست ممکن، جان من، کز دل برون آرم تو را
1 من کیستم تا هر زمان پیش نظر بینم ترا؟ گاهی گذر کن سوی من، تا در گذر بینم ترا
2 افتاده بر خاک درت، خوش آنکه آیی بر سرم تو زیر پا بینی و من بالای سر بینم ترا
3 یک بار بینم روی تو دل را چه سان تسکین دهم؟ تسکین نیابد، جان من، صد بار اگر بینم ترا
4 از دیدنت بیخود شدم، بنشین ببالینم دمی تا چشم خود بگشایم و بار دگر بینم ترا
1 جان خوشست، اما نمیخواهم که: جان گویم ترا خواهم از جان خوشتری باشد، که آن گویم ترا
2 من چه گویم کانچنان باشد که حد حسن تست؟ هم تو خود فرماکه: چونی، تا چنان گویم ترا
3 جان من، با آنکه خاص از بهر کشتن آمدی ساعتی بنشین، که عمر جاودان گویم ترا
4 تا رقیبان را نبینم خوشدل از غمهای خویش از تو بینم جور و با خود مهربان گویم ترا