بر رخ چه درگشاید، از حزین لاهیجی غزلیات ناتمام 1284
1. بر رخ چه درگشاید، بیگانهٔ وفا را
چشمی که می نبیند دیدار آشنا را؟
...
1. بر رخ چه درگشاید، بیگانهٔ وفا را
چشمی که می نبیند دیدار آشنا را؟
...
1. آوارهٔ عالم، نگهی، ساخته ما را
آن گوشه نشین، دربه در انداخته ما را
...
1. دل نازک، پر از خون است و رسوا می کند ما را
غلط در بزم او ساقی، به مینا می کند ما را
...
1. سرشک لاله گون، رشک گلستان می کند ما را
بهار خار مژگان، گل به دامان می کند ما را
...
1. چو شیشه بود تمنا تن کبود، مرا
فلک به سنگ جفای تو آزمود، مرا
...
1. سمند جلوه او، کرده تا غبار مرا
چو گردباد، بلند است از مزار مرا
...
1. رفت آنکه دل به محنت، آسوده بود ما را
چشم از فسانه غم، شب می غنود ما را
...
1. تب و تاب دوزخ از دل نبرد بهشت ما را
شده همچو شمع داغت، خط سرنوشت ما را
...
1. دادی به باد، طره عنبر سرشت را
کردی کساد، نکهت باغ بهشت را
...
1. چنان افشاند چشمم، بیتو، اشک بیمحابا را
که ابر امشب، غلط هردم به دریا میکند ما را
...
1. فکند از نظرش، چشم کینه خواه مرا
به نیمه راه، نگهداشت، آن نگاه مرا
...
1. شرار آتش دل، شبنم است باغ مرا
نفس چو گرم کشم، تر کند دماغ مرا
...