1 عاقلی، رنجه شد از طعن عدو قلت هذا عجبٌ کیف یسوغ
2 راست گر گفته چه رنجی از راست؟ گر دروغ است، چه رنجش ز دروغ
1 نمود این سوال از فلاطون یکی ز دشمن چه سان کینه باید کشید؟
2 جوابش چنین داد، روشن روان به فضلی که گردد تو را بر مزید
1 ای دل، به قدر خواهش، در چشم خلق خواری آری به قدر حاجت، طالب ذلیل باشد
2 یک قطره آبرو را، نتوان به زندگی داد لب تشنه جان سپارم،گر سلسبیل باشد
3 آزادی دو عالم، در قطع آرزوهاست این نکته رهروان را، یارب دلیل باشد
1 هر روز کز سرور تو ای شاه بگذرد روزی مرا هم از غم جانکاه بگذرد
2 آخر، نه راحت تو بماند نه محنتم این هر دو، چون نسیم سحرگاه بگذرد
3 بر هر که هست، چون خوش و ناخوش، گذشتنی است خرّم کسی که با دل آگاه بگذرد
1 در غمکدهٔ جهان ندیدم محروم تر از فقیر جاهل
2 از فقر، ندیده کام دنیا هم آخرتش ز جهل، باطل
1 چارپایی شنیده ام مرده است از امیرکبیر، طال بقاه
2 چون که سنجیدم این سخن، گفتم غلط افتاده است در افواه
3 بعد خویش، آن که چون امیر گذاشت کی وجودش شود به مرگ، تباه
4 خلف آن را که هست، خود باقی است خرد آمد برین حدیث گواه
1 گفت یاری، حزین بی دل را خلق را در فساد می بینم
2 همه مست شراب کبر و حسد همه غرق عناد می ببنم
3 وه چه آمد چه شد که نیکان را بدتر از قوم عاد می بینم؟
4 گفتم ای دوست، ترک عربده کن در تغافل، سداد می بینم
1 غیر آزاده خاطری که بود برتر از چرخ و انجمش، پایه
2 باقیان، زیر آسمان هستند همچو در زیر ماکیان خایه
3 گر سر از بیضه برکند، باشد مادرش طبع و مرکزش دایه
4 همه از طفلکی، سبک تمکین همه در ناکسی، گران مایه
1 ایّام، گرسنه اژدهایی ست کاو راست نواله، مغز آدم
2 گشته ست به خون مردمی سرخ این اشقر دیوزاد را، دم
3 این تیشهٔ نخل میوه افشان نگذاشت به ریشهٔ وفا، نم
4 ابنای زمان به رتبه پیش اند از ابن زیاد و ابن ملجم
1 پرسید دوش ساده دلی از من این سخن با سینهٔ پرآتش و با دیدهٔ پرآب
2 کاندر زمانه هر چه بود، نیست بی سبب خواه آشکار جلوه کند، خواه در حجاب
3 این معنی ازکجا زده سر، در تعجبم کابنای هند، جملگی از شیخ تا به شاب
4 یکباره، بعد حادثهٔ جان گسل که شد از التهاب آتش آن، سینهها کباب