1 دوش دلم چون کشید خنجر آه از قراب پشت حواصل پدیدگشت ز پر عقاب
2 کین فلک مهر شد، از نفس پاک من ترک سمن چهر شد، هندوی مشکین نقاب
3 داور رومی به شب، تیغ کشید از غضب بر سپه زنگ بُرد حملهٔ افراسیاب
4 رایت پیکار زد، خسرو خاور زمین برق به کهسار زد، خیمهٔ زرّین طناب
1 حزین، از جهان دژم، خاطرم سر و برگ یک موی سامان نداشت
2 ببین نارسا طالع چاک را که از تنگی عیش، میدان نداشت
3 گریبان اگر بود، دامن نبود وگر بود دامن، گریبان نداشت
1 بود بر محملم، دل چون درایی مرنج از من، اگر سنجم نوایی
2 نفس در پردهٔ دل می سراید ز سعدی نکته درد آشنایی
3 غرض نقشی ست کز ما باز ماند که هستی را نمی بینم بقایی
4 مگر صاحبدلی روزی به رحمت کند در حق مسکینان دعایی
1 چون زادم از نتایج علوی به مهد خاک عنقای قاف همّتم از عرش زد صفیر
2 بانگی تمام زجر و صفیری تمام اثر کای شیردل، چو دایه بشوید لبت ز شیر
3 لب را ز جوی کوثر و تسنیم تر مکن خون جگر بس است تو را قوت ناگزیر
4 این نکته در طبیعت من گشت منطبع نبن شعله، شمع فطرت من گشت مستنیر
1 دنیاطلبان سهیم خود را جان منتظرند تا برآید
2 خواهند فنای یکدگر را تا کار به مدعا برآید
3 در ماتم مرگ خر همیشه سگ را، شکم از عزا برآید
1 حیرتی دارم حزین از حال ابنای زمان کودنی چند، از چراگاه کمی و کوتهی
2 پوزهء دعوی گشاده ستند در میدان لاف مبتدی ناگشته، چون گشتند یا رب منتهی؟
3 دیده از بینش معرا، سینه از ادراک پاک قلب از جان بی نصیب و صورت از معنی تهی
4 نیروی موری نه و با شیرمردان در مصاف رتبهٔ کاهی نه و در جلوه با سرو سهی
1 آتش زده ایم اختران را افروخته شمع خاوران را
2 پرورده، در آستین مژگان اشکم، دریای بی کران را
3 از محشر داغ سینهٔ من بیم است ستاره منکران را
1 ای صاحبی که مایهٔ تفریح عالمی ذات مبارکت، سبب کامرانی است
2 بشنو سه چار مصرع غرّا، ز خامه ام اکنون که فطرتت به سر نکته دانی است
3 رسمی ست مبتذل، گلهٔ دوستان ز هم نبود ز دل شکایت یاران، زبانی است
4 رنجانده ای ز ما دل نامهربان خویش با ما مگر فلک به سر مهربانی است
1 در جهنمکده هند که از تاب هوا شعله ور چون پر پروانه بود، بال ملخ
2 دارد افسرده تو را، شعبده چرخ حزین چه توان کرد کنون، ماهیت افتاده به فخ
3 بس که گرم است هوا، آید اگر دمسردی می دهم گوش، زند بیهده چندان که زنخ
4 هرکسی را شطی از هر بن مویی جاریست شاید ار سیل عرق، شوید ازین خاک، وسخ
1 خون در دلم ازکاوش ایام نمانده ست این آبله را نیشتر خار مکیده ست
2 من حمزه نیم در صف این عرصهٔ خونخوار امّا جگرم هند جگرخوار مکیده ست