خاطر از دردسر بیهده آزاده از حزین لاهیجی غزل 945
1. خاطر از دردسر بیهده آزاده کنی
سر اگر در ره رندان دل افتاده کنی
1. خاطر از دردسر بیهده آزاده کنی
سر اگر در ره رندان دل افتاده کنی
1. می گرفتیم به جانان، سر راهی، گاهی
او هم از لطف نهان داشت نگاهی، گاهی
1. درد دل گفتمی، ار همنفسی داشتمی
کردمی شکوه، اگر دادرسی داشتمی
1. به صورت هر چه بینی، نقش برآب است در معنی
نگاه خرده بینان، پرده ی خواب است در معنی
1. گر سینه شود سینا، بی تاب و توانستی
تاب من و آن جلوه، مهتاب و کتانستی
1. کند خون دل من، چشم تر را خانه آرایی
که دیگر می کند بهتر ز می، پیمانه آرایی؟
1. به جلوه، جامهٔ صبر مرا قبا کردی
به یک نگه، من و دل را، ز هم جدا کردی
1. نمیدانم تو بیپروا نگاه، از دل چه میخواهی؟
نثارت کرد جان را، دیگر از بسمل چه میخواهی؟
1. ای دل، سپند آتش سودای کیستی؟
خرمن به باد داده و رسوای کیستی؟
1. ناله ام را در دلش تأثیر بودی کاشکی
شکوه ام را گاهگاهی می شنودی کاشکی
1. چه خوش بود که به دی، طرح نوبهار کشی
پیاله بر رخ آن آتشین عذار کشی
1. خاصان تمام مستند، ساقی صلای عامی
ته جرعه ای کرم کن، مِن راوقِ الکرامی