1 ای نام تو زینت زبانها حمد تو طراز داستانها
2 تا دام گشاد، چین زلفت افتاد خراب، آشیانها
3 در رقص بود به گرد شمعت فانوس خیال آسمانها
4 بگشای نقاب تا برآیند از قالب جسم تیره، جانها
1 مرا آزاد میسازد ز دام دل تپیدنها جنون گر وسعتی بخشد به صحرای رمیدنها
2 به خاک افتادهٔ ضعفم، چو نقش پا درین وادی زمینگیر غبار خاطرم، از آرمیدنها
3 سهی بالای من، تا خالی افکندهست آغوشم دوتا گردیدهام در زیر بار دل کشیدنها
4 از آن مهر جهانآرا نقاب از رخ برافکندن ز ما بیطاقتان، چون صبح پیراهن دریدنها
1 باشد رگ هر برگ چمن، دام هوسها رشک است به آزادی مرغان قفسها
2 کوتاهی پرواز بود لازم هستی پیچیده به بال و پر ما، تار نفسها
3 خفتیم درین مرحله تا قافلهها رفت بیدار نگشتیم ز فریاد جرسها
4 رحم است به مستی که ز میخانه برآید در کشور عقل است به هر کوچه، عسسها
1 سخن صریح سراییم، عشق پنهان را به خون دیده طرازیم، لوح دیوان را
2 به دین و دل چه عجب شیخ شهر اگر نازد ندیده یک نظر، آن چشم نامسلمان را
3 نمی شود لب شیرین خاطر آشوبان که نشکنند به داغ دلم، نمکدان را
4 صباح وصل تو کو تا قیامت انگیزم؟ به سینه حشر کنم داغهای پنهان را
1 چشم تو برانگیخت ز دل ذوق کهن را در کام ورع ریخت می توبه شکن را
2 تا نام شب وصل تو آمد به زبانم چون شمع لبم می مکد از ذوق دهن را
3 در دل شکند یا به لب آید؟ چه صلاح است؟ پیچیده خروشی به گلو مرغ چمن را
4 از زندگی بیهده چندان شده ام سیر کز رشتهٔ جان ساخته ام تار کفن را
1 درعشق شد به رنگ دگر روزگار ما تغییر رنگ ماست خزان و بهار ما
2 از خویش می رویم سبکتر ز بوی گل بر طرف دامنی ننشیند غبار ما
3 ابر بهار در عرق شرم غوطه زد از مایه داری مژه ی اشکبار ما
4 همچون سپند، زآتش شوق تو می تپید روزی که داشت خانه به خارا، شرار ما
1 می چون سبو کشید، لب می پرست ما در کارگاه سعی، نجنبید دست ما
2 ما کرده ایم دانه ی دل در زمین عشق از آسیای چرخ نیاید شکست ما
3 امروز، زاهد از لب ما بوی می شنید ای بی خبر ز بزم شراب الست ما
4 پا در زمین نشئه ی عشرت فشرده ایم باشد چو تاک، میکده ها زیر دست ما
1 گوشی نشنیده ست صفیر از قفس ما چون شمع، به لب سوخته آید نفس ما
2 با قافلهٔ لاله درین دشت رفیقیم گلبانگ خموشی ست فغان جرس ما
3 کوتاه صفیرم، قفسم را بگذارید جایی که رسد ناله به فریادرس ما
4 در پا سر خاریش خلیده ست چو بلبل هر دل که خروشد به خراش نفس ما
1 خواهم درین گلستان، دستوری صبا را تاگرد سر بگردم، آن یار بی وفا را
2 تا خرقه می پذیرد، در رهن باده ساقی ای محتسب صلایی، پیران پارسا را
3 هر خشتی از خرابات، سرچشمه ى حیات است در پای خم برافشان، این عمر بی بقا را
4 خواه از لب مسیحا، خواه از زبان ناقوس صاحبدلان شناسند، آواز آشنا را
1 از رفتن دل نیست خبر اهل وفا را آن کس که تو را دید نداند سر و پا را
2 اول غم عشق این همه دشوار نبودهست دوران تو نو ساخته آیین جفا را
3 تا باد صبا بوی تورا درچمن آرد بر داشته هر شاخ گلی دست دعا را
4 باشد همه شب نام خوشت ورد زبانم اصبحتُ علی ٰ ذکرک سرّاً و جهارا