1 فی الوجود الّذی هو المالک از ازل تا ابد بود هالک
2 غیر هستی که والی قدم است هر چه هستش گمان کنی عدم است
3 ذات هستی ست هست و دیگر هیچ چون زِه افتاده ای به پیچا پیچ
4 هر چه دارد نمود، بود دل است جلوه آرایی از شهود دل است
1 حق ز ادراک خلق مستور است از مقام مقربان دور است
2 خلق یک ذره است از ایجادش متقوّم به فیض امدادش
3 ذره کی ظرف انبساط شود؟ حق محیط است، کی محاط شود؟
4 هست قائم به ذات، عز و جل با خدا، ممکنات را چه محل؟
1 صورت از عارض است بر مرآت نیست تبدیلی از جمیع جهات
2 در بر آیینه راکه صورت اوست حس گمان می برد که عارض روست
3 لیک داند خرد که عارض نیست این اثر هم به فرض فارض نیست
4 نیست قائم به سطح آینه آن نه به عمق وی آن کند سریان
1 پس نماید عروج را آهنگ آن نخستین که می پذیرد رنگ
2 اسم و نامش ز جمع اسما شد جامع صورت و هیولا شد
3 می شود، چون سترد داغ کلف متشخّص به صورت اشرف
4 اغتذا و نمو پدید آید آن تخصص چو بر مزید آید
1 هستی بر مقیدات از حق بی مقیّد نمی شود مطلق
2 از دو جانب فتاده استلزام حاجت از یک طرف بود به دوام
3 واجب از ممکن است مستغنی بی نیاز است و احتیاجی نی
4 خاصه ممکن افتقار بود او ز هر سلک و هر شمار بود
1 ای خدای بلندی و پستی شاهد هوشیاری و مستی
2 مطرب ناله های سیر آهنگ نفس بی خروش سینهٔ چنگ
3 زخمهٔ تار آه دردآلود غازهٔ داغ سینه های کبود
4 بادهٔ ساغر تهی دستان به نوای تو می زنم دستان
1 سرور آگهان هر دو سرا خفته گفته ست خلق دنیا را
2 بهر بیداری است کوس رحیل خفتگانند سالکان سبیل
3 چون گرانخواب را کنی بیدار لازم افتد تبدّل اطوار
4 روح باشد چو تیغ و جسم غلاف خفته پیچیده خویش را به لحاف
1 بسته بودم زبان ولی ناچار وحدتش را همی کنم اظهار
2 خامشی نیست بی سبب ما را حرف، تبخاله شد به لب ما را
3 بحر معنی ست نیک تازه و ژرف چه از آن گنجدم به ساغر حرف
4 لفظها تخته ای ست طوفانی تو چه در تخته، بحر گنجانی
1 کلّ ما فی الوجود لیس سواه وحده لا اله الّا الله
2 دیده گر مغز بیند و گر پوست رقم آفریدگاری اوست
3 شجر طور هستی، انسان شد جلوه گاه جمال سبحان شد
4 آن شجر را زبان چو بار آمد وقت توحید کردگار آمد
1 ای رخت در نقاب اسمایی عین پنهان و محض پیدایی
2 ای ظهورت منزّه از تأویل وی بطونت مقدس از تعطیل
3 من و ما شبهه های تحصیل است موج آب روان تنزیل است
4 با کَرَم های بی نهایت تو قطره، بحری ست از عنایت تو