1 کلّ ما فی الوجود لیس سواه وحده لا اله الّا الله
2 دیده گر مغز بیند و گر پوست رقم آفریدگاری اوست
3 شجر طور هستی، انسان شد جلوه گاه جمال سبحان شد
4 آن شجر را زبان چو بار آمد وقت توحید کردگار آمد
1 ای رخت در نقاب اسمایی عین پنهان و محض پیدایی
2 ای ظهورت منزّه از تأویل وی بطونت مقدس از تعطیل
3 من و ما شبهه های تحصیل است موج آب روان تنزیل است
4 با کَرَم های بی نهایت تو قطره، بحری ست از عنایت تو
1 جبهه با سجده داشت عهد درست نفس ناکشیده، صبح نخست
2 شده محرابم آستان شهی که ندارم جز او امیدگهی
3 فیض اول خدایگان آمد سر و سرخیل انبیاء احمد
4 آب حیوان نمی ز خاک درش آبروبخش قدسیان گهرش
1 آنکه بعد از نبی، وصیّ و ولی ست نایب آفریدگار، علی ست
2 سجده ها وقف آستانهٔ اوست خم از آن، پشت آسمان دو توست
3 بحر علمش محیط هستی شد سر جاهل به قعر پستی شد
4 زندگی بخش عالم است، دمش یم عرفان بود، نم قلمش
1 چون ز من پیش، خواجهٔ عارف آن به اسرار سالکان واقف
2 مرد معنی حکیم ربانی باده پیمای فیض یزدانی
3 آن کهن مست جرعه های ازل هوشیار دیار علم و عمل
4 دل و جان دادهٔ ولای علی نکته پرداز، بر خفی و جلی
1 حق ز ادراک خلق مستور است از مقام مقربان دور است
2 خلق یک ذره است از ایجادش متقوّم به فیض امدادش
3 ذره کی ظرف انبساط شود؟ حق محیط است، کی محاط شود؟
4 هست قائم به ذات، عز و جل با خدا، ممکنات را چه محل؟
1 ﭼﻮﻥ ﺗﻔﮑﺮ ﺑﻪ ﺫﺍﺕ ﺍﻭ ﻧﺮﺳﺪ هم به کُنهِ صفات او نرسد
2 ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻭﺻﺎﻑ، ﻋﯿﻦ ﺫﺍﺕ ﺑﻮﺩ گر چه مفهوم آن صفات بود
3 در حقیقت، صفت هویت اوست مغز، معنی و هر چه بینی پوست
4 حد الحقیقت است خدا اختلافات، باشد از اسما
1 بر حقایق در وجود گشود یافت اعیان خارجیه وجود
2 معنیش گر چه هست وجدانی من عبارت کنم که برخوانی
3 باشدش گر نصیبی از ادراک ... فنحن ... هناک (در یک نسخه: کل مدری محن بهناک)
4 ممکنی چون ز ممکنات نبود قابل افتد به استفادهٔ جود
1 صورت از عارض است بر مرآت نیست تبدیلی از جمیع جهات
2 در بر آیینه راکه صورت اوست حس گمان می برد که عارض روست
3 لیک داند خرد که عارض نیست این اثر هم به فرض فارض نیست
4 نیست قائم به سطح آینه آن نه به عمق وی آن کند سریان
1 هستی بر مقیدات از حق بی مقیّد نمی شود مطلق
2 از دو جانب فتاده استلزام حاجت از یک طرف بود به دوام
3 واجب از ممکن است مستغنی بی نیاز است و احتیاجی نی
4 خاصه ممکن افتقار بود او ز هر سلک و هر شمار بود