1 ﭼﻮﻥ ﺗﻔﮑﺮ ﺑﻪ ﺫﺍﺕ ﺍﻭ ﻧﺮﺳﺪ هم به کُنهِ صفات او نرسد
2 ﺟﻤﻠﻪ ﺍﻭﺻﺎﻑ، ﻋﯿﻦ ﺫﺍﺕ ﺑﻮﺩ گر چه مفهوم آن صفات بود
3 در حقیقت، صفت هویت اوست مغز، معنی و هر چه بینی پوست
4 حد الحقیقت است خدا اختلافات، باشد از اسما
1 بر حقایق در وجود گشود یافت اعیان خارجیه وجود
2 معنیش گر چه هست وجدانی من عبارت کنم که برخوانی
3 باشدش گر نصیبی از ادراک ... فنحن ... هناک (در یک نسخه: کل مدری محن بهناک)
4 ممکنی چون ز ممکنات نبود قابل افتد به استفادهٔ جود
1 عارفان چون دم از لقا زده اند نقش معنی به مدعا زده اند
2 آن سخن چون به گوش عامه رسید هرکسی بر مراد خود فهمید
3 کار بینا و کور یکسان نیست گوش را، کار چشم شایان نیست
4 گوش دل، گوش تیزهوشان است گوش حس، از درازگوشان است
1 جبهه با سجده داشت عهد درست نفس ناکشیده، صبح نخست
2 شده محرابم آستان شهی که ندارم جز او امیدگهی
3 فیض اول خدایگان آمد سر و سرخیل انبیاء احمد
4 آب حیوان نمی ز خاک درش آبروبخش قدسیان گهرش
1 هستی از غیب خویش و از اطلاق نگذارد چو آفتاب اشراق
2 متزلزل شود به سوی بعید یفعل اللّه ما یشا و یرید
3 متنزل شود علی الترتیب قضی الامر و النصیب یُصیب
4 پایهٔ اوّل اشرف و اعلی دومین از سوم به علم کذا
1 هر حقیقت که برگشود جمال باشدش پایه را ز نقص وکمال
2 آن کمال از وجود او باشد تابع و فرع بود او باشد
3 نیست شرحی کمال را حاجت چون حیات است و دانش و قدرت
4 لیک هر عین درقبول وجود متفاوت بود به چشم شهود
1 سر همّت فشانیی که بجاست دامن افشاندن از دنی دنیاست
2 پارسایی، عماد ایمان است پاکبازی قمار مردان است
3 ناکس است آنکه امّت دنیاست دل ناکس، کلوخ استنجاست
4 دل نبندد به این سرای سپنج داده پیش از تو، رفتگان را رنج
1 هست میزان عبارت از معیار پی تشخیص پایه و مقدار
2 تا بسنجند قدر اشیا را صورتش مختلف بود ما را
3 ز اختلاف حقایق اعیان وضع میزان شود مناسب آن
4 در قیامت نهند میزان را سختن قدر و قیمت انسان را
1 ز ابتدای حدوث خود انسان تا به هنگام رفتنش ز جهان
2 حرکات طبیعتش باشد انتقالات فطرتش باشد
3 شد به هر صورتی که بزم آرا لَم یَزل ینتقل الی الاُخرا
4 به همین بعد رحلت از دنیا به صراط خود است، رَه پیما
1 هست بر فسق، حمل کفر سزای ترک حج را شمرده کفر، خدای
2 کفر هم در کلام مصطفوی شده مُسند، به فاسقان غوی
3 چون که این چاره شد تو را معلوم می شود استفاده از مفهوم
4 که اگر مطلبی ز شرع محیط می نداند کسی به جهل بسیط