1 گر به هستی نظر کند عارف چون به علم الیقین بود واقف
2 بیند اول فراخور حالش ذات حق و صفات افعالش
3 چون به عین الیقین رسد زان پس همه ذات و صفات بیند و بس
4 چونکه حق الیقین نماید رو گوید آنگاه لیس الا هو
1 در مراتب اصول موجودات از حد جسم تا به حضرت ذات
2 همگی منحصر بود در پنج می گشایم به مستمع در گنج
3 آن نخستین که حضرت ذات است بی نشان، غایب از اشارات است
4 ره ندارد حکایتی هرگز که بود ذات حق به خود بارز
1 آنکه بعد از نبی، وصیّ و ولی ست نایب آفریدگار، علی ست
2 سجده ها وقف آستانهٔ اوست خم از آن، پشت آسمان دو توست
3 بحر علمش محیط هستی شد سر جاهل به قعر پستی شد
4 زندگی بخش عالم است، دمش یم عرفان بود، نم قلمش
1 در بدایت چو سر بود نشآت می نمایم وصول را اثبات
2 آن نخستین که عقلیش خوانی جانفزا نشئه ای ست روحانی
3 دومین عالم مثال خیال که ازو آمد اندکی به مقال
4 سومین حسّی است جسمانی کآشکارا به حس همی دانی
1 نور ارواح و عالم اجساد بی نهایت چو داشتند تضاد
2 حق به ارواح منصب تدبیر داده بود و نبود ربط پذیر
3 جامعی در میانه می بایست که بدان ربط یکدگر شایست
4 برزخش عالم مثال بود تا مراتب به اتّصال بود
1 اشرف و احسن صحف، قرآن می نماید ادای حق بیان
2 ما نماینده ایم، اسما را همه ذات و صفات اشیا را
3 از تقیّد گرفته تا اطلاق در مزایای انفس و آفاق
4 تا شود روشن این که آنچه عیان شده در دیده های دیده وران
1 چون ز من پیش، خواجهٔ عارف آن به اسرار سالکان واقف
2 مرد معنی حکیم ربانی باده پیمای فیض یزدانی
3 آن کهن مست جرعه های ازل هوشیار دیار علم و عمل
4 دل و جان دادهٔ ولای علی نکته پرداز، بر خفی و جلی
1 می نیارد عدم شود موجود این عیان است پیش اهل شهود
2 عقل در کشوری که هست حکم نتواند شدن وجود عدم
3 عالم آنجا که صورت علمی ست نسبت آن به هست و نیست یکی ست
4 ذات ممکن که هست محض قبول کرده تسلیم امر و ترک فضول
1 هر که خواهد در انفس و آفاق که بود جمله مظهر اطلاق
2 جلوهٔ حق، شود مشاهده اش شرط این رَه بود مجاهده اش
3 فکر و ذکری که موصل است به آن باید اوّل نمودنِ سامان
4 تا ز شرک و دویی نپرهیزد کی پراکندگی ز دل خیزد؟
1 گفته یزدان سه فرقه است بشر نیست فردی ازین سه فرقه، به در
2 یکی اصحاب راستیّ و سداد که نجوم هدایتند و رشاد
3 دوم اصحاب سیرگمراهی بندهٔ نفس و خصم آگاهی
4 اختلاف عوالم هستی گه بلندی نموده گه پستی