تا در چمن این سرو برازنده از حزین لاهیجی قصیده 36
1. تا در چمن این سرو برازنده چمان است
چیزی که به دل نگذرد اندوه خزان است
1. تا در چمن این سرو برازنده چمان است
چیزی که به دل نگذرد اندوه خزان است
1. در صبح عارض از خط مشکین نقاب کش
این سرمه را به چشم تر آفتاب کش
1. تا دیده ز دل، نیم قدم ره به میان است
از پرده برآ، چشم جهانی نگران است
1. نی خامه دارد سر خوش نوایی
کهن بلبل آهنگ دستان سرایی
1. ای به طبع تو افتخار سخن
قلمت آفریدگار سخن
1. به وصفت اگر خامه لب تر نماید
تحکّم به خضر و سکندر نماید
1. آمدی چون تو من بی سر و سامان رفتم
هستیم گرد رهی بود، به جولان رفتم
1. از یمن سرفرازی مدح خدایگان
کلکم گذشته از علم شاه کاویان
1. ای دل لباس عاریتی از جهان مخواه
بر دوش، بار منت هفت آسمان مخواه
1. ای پرتو جمال تو را مظهر آفتاب
آیینه دار حسن تو نیک اختر آفتاب
1. هر چند که دنیاست رَه و ما همه راهی
افتاده مرا زورق هستی به تباهی