با همه دعوی اسلام چو اصحاب از حزین لاهیجی قصیده 24
1. با همه دعوی اسلام چو اصحاب سعیر
روزگاری ست که در دوزخ هندیم اسیر
...
1. با همه دعوی اسلام چو اصحاب سعیر
روزگاری ست که در دوزخ هندیم اسیر
...
1. مشکینه طرّه ای به شب عنبرین لباس
آمد به خواب من پی آشفتن حواس
...
1. مژده یاران که ازین منزل ویران رفتم
رستم از جسم گران، از پی جانان رفتم
...
1. آن طایر قدسم که چکد خون ز صفیرم
با درد و غم عشق سرشتند خمیرم
...
1. می رسدم از سخن رایت جم داشتن
مشرق و مغرب زمین، زیر قلم داشتن
...
1. دل فلک معنوی است، عقل رصددان او
داغ محبت بود اختر تابان او
...
1. ای نگاهت به صید دل، بازی
مژه ها جمله در سنان بازی
...
1. زده ام طبل عشق و رسوایی
شهرهٔ شهرتم به شیدایی
...
1. نظر کن در سواد صفحه ام تا گلستان بینی
گذر کن دفترم را تا بهار بی خزان بینی
...
1. قول و عمل زشت و نکو گرچه قضا کرد
امّا نتوان گفت چرا گفت و چرا کرد
...
1. خوش آنکه دل به یاد تو رشک چمن شود
زلفت سمن، بهار خطت یاسمن شود
...
1. دل شاد را جمع، ساغر نماید
دف عیش را جام، چنبر نماید
...