1 تا در چمن این سرو برازنده چمان است چیزی که به دل نگذرد اندوه خزان است
2 چشمش نشد از دولت دیدار تو محروم پیداست که آیینه ز صاحب نظران است
3 بی ناوک بیداد تو آسایش دل نیست تیر تو مگر در تن عاشق رگ جان است
4 فریاد که از رشک به لب ناله شکستند در قافلهٔ عشق جرس بسته زبان است
1 تا دیده ز دل، نیم قدم ره به میان است از پرده برآ، چشم جهانی نگران است
2 محروم مهل دیدهٔ امّید جهان را ای آنکه حریمت دل روشن گهران است
3 بی روی تو در دیده بود خار، نگاهم بی وصف تو جان در تن من بار گران است
4 از چاشنی عهد تو ترسم که نماند اندک رگ تلخی که در ابروی بتان است
1 خوش آنکه دل به یاد تو رشک چمن شود زلفت سمن، بهار خطت یاسمن شود
2 ریزم ز بس به یاد عقیق لبت سرشک دامن زکاوش مژه کان یمن شود
3 جز پرده های دیدهٔ یعقوب، باب نیست پیراهنی که محرم آن گلبدن شود
4 سوزد حلاوتش لب حوران خلد را کوثر اگر به چاشنی آن دهن شود
1 به وصفت اگر خامه لب تر نماید تحکّم به خضر و سکندر نماید
2 رواق جلال تو شأن بزرگی به این کاخ فیروزه منظر نماید
3 کند خاک خجلت به سر، بحر و کان را کَفَت بس که ایثار گوهر نماید
4 نسیمی که خیزد ز گلگشت کویَت دماغِ خرد را معطّر نماید
1 می رسدم از سخن رایت جم داشتن مشرق و مغرب زمین، زیر قلم داشتن
2 لایق شان من است، مژده به انصاف ده نوبت شاهی زدن، خامه علم داشتن
3 لفظ و معانی بود، زیر رکابم روان این بود اندر جهان، خیل و حشم داشتن
4 پیشهٔ فکر من است، غوطه به دریا زدن شیوهٔ کلک من است، معجزِِ دَم داشتن
1 آنجا که خامه، شکّر گفتار بشکند طوطی، سخن به غنچهٔ منقار بشکند
2 در عالمی که خبرت و انصاف جوهری ست نظمم بهای گوهر شهوار بشکند
3 دامان ابر از عرق شرم تر شود کلکم چو آستین گهربار بشکند
4 آنجا که رای روشنم از رخ کشد نقاب آیینه را روایی بازار بشکند
1 ای نگاهت به صید دل، بازی مژه ها جمله در سنان بازی
2 هر چه دل می بری به عشوه و ناز بی نیازا، نباز در بازی
3 گر به ساغر کنم شراب بهشت نکند با نگاهت انبازی
4 برفروزی ز باده چون به چمن گل سوری به بوته بگدازیا
1 مژده یاران که ازین منزل ویران رفتم رستم از جسم گران، از پی جانان رفتم
2 ای هزاران هوادار نفیری بزنید جستم از قید قفس، سوی گلستان رفتم
3 شبنم آسا چه غم از دامن آلوده مرا که به سرچشمه خورشید درخشان رفتم
4 گرچه دانم که ره عشق ندارد پایان به هوای سر آن زلف پریشان رفتم
1 نظر کن در سواد صفحه ام تا گلستان بینی گذر کن دفترم را تا بهار بی خزان بینی
2 صریر خامه ام در طاق هفتم آسمان یابی صفیر ناله ام را گوشوار عرشیان بینی
3 شکوه عشق بخشیده ست اقبال فریدونم قلم را در بنان من، درفش کاویان بینی
4 ز لفظ آهنین پیکر،که داوود خرد بافد کمیت خامه ام را بر کتف برگستوان بینی
1 مشکینه طرّه ای به شب عنبرین لباس آمد به خواب من پی آشفتن حواس
2 نی شب، سواد چشم غزالان خوش نگه نی خواب، سرمهٔ نظر پاک حق شناس
3 نی طرّه، مشکسای دماغ نسیم خلد پیچیده زو به مغز خسان جهان عطاس
4 در پرده داشت از شب مشکین پرند زلف شمعی که طور کرده ازو نور اقتباس