1 ساکن کنعان مهجوری خلیل آن که چون یعقوب باشد ممتحن
2 وان که هست از تیشهٔ صبر و شکیب کوه اندوه و بلا را کوه کن
3 آنکه هرگز جز حدیث درد عشق برنیاید از لب او یک سخن
4 چون غم و درد نهانش کرده بود فارغ از هر محفل و هر انجمن
1 صد هزار افسوس کز بیمهری گردون نهاد آفتاب عمر یوسف میرزا رو در زوال
2 ماه اوج عزت از دور سپهر بیدرنگ ناگه از اوج شرف رو کرد در برج و بال
3 شد نهان در تیره خاک آن قیمتی گوهر که بود درة التاج سیادت قرة العین کمال
4 طعمهٔ گرگ اجل شد یوسف رویش چو بدر وز غمش شد پشت یعقوب فلک خم چون هلال
1 حیف از فاطمه آن نخل جوان که خم از باد اجل شد ناگاه
2 حیف از آن گوهر ارزنده که بود در جهان خیل نکویان را شاه
3 حیف از آن شمع فروزنده که بود پرتو آن طربافزا غمگاه
4 بود از پاکی طینت تا بود عفتش همدم و عصمت همراه
1 دریغا که شد در نقاب تراب رخ عالمآرای سیدعلی
2 دریغا که گم شد در این خاکدان ثمین در یکتای سیدعلی
3 سوی خلد رو کرد ازین تیره خاک روان مصفای سیدعلی
4 چو بیرون شد از دنیی دون و شد بهشت برین جای سیدعلی
1 حیف از هدیه آن گل رعنا که پری چهره بود و حور سرشت
2 حیف از آن تازه گل که بر شاخش دست گلچین روزگار نهشت
3 از حریرش لباس بود آخر بسترش خاک گشت و بالین خشت
4 رشتهٔ عمر آن یگانه گهر گردش چرخ بین چگونه برشت
1 میرزا صادق که پیش قامتش سرو باشد چون نهال کوتهی
2 آنکه از نورالهی روی اوست آگهی بخش دل هر آگهی
3 کوکب بخت بلند بیزوال پیش پا بگذاشتش روشن رهی
4 بست عقد ازدواج و اتصال با درخشان مهری و تابان مهی
1 خان احمد دون کز ستم و ظلم پیاپی بر خلق رساندی الم و رنج دمادم
2 آن فتنهٔ عالم که ز ظلم و ستمش بود بس سینه پر از آتش و بس دیده پر از نم
3 نزدیک به آن شد که زهم ریزد و پاشد از فتنهٔ او سلسلهٔ عالم و آدم
4 صد شکر که شد کشته به خواری و ز قتلش پر گشت ز شادی دل خلقی، تهی از غم
1 سپهر فضل و هنر آفتاب عز و شرف سحاب جود و کرم میرزا شریف احمد
2 طراز مسند اجلال بد در این محفل دریغ و درد که برچیدش آسمان مسند
3 زدند کوس رحیلش وزین سرای سپنج به شوق گلشن فردوس خیمه بیرون زد
4 روان شد و به دل جان رسید یاران را ز ماتمش الم بیکران غم بیحد
1 آه که از جور فلک شد به باد تازه گل خرم باغ جهان
2 آه که بر خاک هلاک اوفتاد سرو سهی قامت این بوستان
3 رفت محمدعلی آن تازه گل در چمن دهر به باد خزان
4 حیف از آن گوهر یکتا که کرد جا به دل خاک ازین خاکدان
1 دریغ و درد کز بیداد گردون شد از بزم احبا میر مؤمن
2 ازین ویرانه منزل رخت بربست به سوی باغ طوبی میر مؤمن
3 گرفتش دل ازین دیر پرآشوب به جنت کرد ماوا میر مؤمن
4 دلش از هر غمی آسود، چون یافت به گلزار جنان جا میر مؤمن