1 به گردون میرسد فریاد یارب یاربم شبها چه شد یارب در این شبها غم تاثیر یاربها
2 به دل صدگونه مطلب سوی او رفتم ولی ماندم ز بیم خوی او خاموش و در دل ماند مطلبها
3 هزاران شکوه بر لب بود یاران را ز خوی تو به شکرخنده آمد چون لبت، زد مهر بر لبها
4 ندانی گر ز حال تشنگان شربت وصلت ببین افتاده چون ماهی طپان بر خاک طالبها
1 سوی خود خوان یک رهم تا تحفه جان آرم تو را جان نثار افشان خاک آستان آرم تو را
2 از کدامین باغی ای مرغ سحر با من بگوی تا پیام طایر هم آشیان آرم تو را
3 من خموشم حال من میپرسی ای همدم که باز نالم و از نالهٔ خود در فغان آرم تو را
4 شکوه از پیری کنی زاهد بیا همراه من تا به میخانه برم پیر و جوان آرم تو را
1 جوانی بگذرد یارب به کام دل جوانی را که سازد کامیاب از وصل پیر ناتوانی را
2 به قتلم کوشی ای زیبا جوان و من درین حیرت که از قتل کهن پیری چه خیزد نوجوانی را
3 تمام مهربانان را به خود نامهربان کردم به امیدی که سازم مهربان نامهربانی را
4 چه باشد جادهی ای سرو سرکش در پناه خود تذرو بیپناهی قمری بی آشیانی را
1 جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا ذره است این، آفتاب است، این کجا و آن کجا
2 دست ما گیرد مگر در راه عشقت جذبهای ورنه پای ما کجا وین راه بیپایان کجا
3 ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا
4 جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا
1 تو ای وحشی غزال و هر قدم از من رمیدنها من و این دشت بیپایان و بیحاصل دویدنها
2 تو و یک وعده و فارغ ز من هر شب به خواب خوش من و شبها و درد انتظار و دل طپیدنها
3 نصیحتهای نیک اندیشیت گفتیم و نشنیدی چها تا پیشت آید زین نصیحت ناشنیدنها
4 پر و بالم به حسرت ریخت در کنج قفس آخر خوشا ایام آزادی و در گلشن دویدنها
1 به بزمم دوش یار آمد به همراه رقیب اما شبی با او بسر بردم ز وصلش بینصیب اما
2 مرا بی او شکیبایی چه میفرمائی ای همدم شکیب آمد علاج هجر دانم کو شکیب اما
3 ز هر عاشق رموز عشق گل ز مرغان چمن نتوان شنید از عندلیب اما
4 خورد هر تشنه لب آب از لب مردم فریب او از آن سرچشمه من هم میخورم گاهی فریب اما
1 جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا غمناک چه میخواهی ما را تو چنین بادا
2 بر کشور جان شاهی ز اندوه دل آگاهی شادش چو نمیخواهی غمگینتر ازین بادا
3 هر سرو که افرازد قد پیش تو و نازد چون سایهات افتاده بر روی زمین بادا
4 با مدعی از یاری گاهی نظری داری لطف تو به او باری چون هست همین بادا
1 ناقه آن محمل نشین چون راند از منزل مرا جان قفای ناقه رفت و دل پی محمل مرا
2 ز آتش رشکم کنی تا داغ، هر شب میشوی شمع بزم غیر و میخواهی در آن محفل مرا
3 بعد عمری زد به من تیغی و از من درگذشت کشت لیک از حسرت تیغ دگر قاتل مرا
4 بارها گفتم که پیکانش ز دل بیرون کشم جهدها کردم ولی برنامد این از دل مرا
1 گل خواهد کرد از گل ما خاری که شکسته در دل ما
2 از کوی وفا برون نیائیم دامنگیر است منزل ما
3 مرغان حرم ز رشک مردند چون بال فشاند بسمل ما
4 نام گنهی نبرد تا کشت ما را به چه جرم قاتل ما
1 نوید آمدن یار دلستان مرا بیار قاصد و بستان به مژده جان مرا
2 فغان و ناله کنم صبح و شام و در دل یار فغان که نیست اثر ناله و فغان مرا
3 فغان که تا به گلستان شکفت گل، بادی وزید و زیر و زبر کرد آشیان مرا
4 مرا جدا ز تو ویرانهای است هر شب جای که سوخت آتش هجر تو خانمان مرا