سوی خود خوان یک رهم تا تحفه از هاتف اصفهانی غزل 1
1. سوی خود خوان یک رهم تا تحفه جان آرم تو را
جان نثار افشان خاک آستان آرم تو را
...
1. سوی خود خوان یک رهم تا تحفه جان آرم تو را
جان نثار افشان خاک آستان آرم تو را
...
1. به گردون میرسد فریاد یارب یاربم شبها
چه شد یارب در این شبها غم تاثیر یاربها
...
1. جوانی بگذرد یارب به کام دل جوانی را
که سازد کامیاب از وصل پیر ناتوانی را
...
1. جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این، آفتاب است، این کجا و آن کجا
...
1. تو ای وحشی غزال و هر قدم از من رمیدنها
من و این دشت بیپایان و بیحاصل دویدنها
...
1. به بزمم دوش یار آمد به همراه رقیب اما
شبی با او بسر بردم ز وصلش بینصیب اما
...
1. جان و دلم از عشقت ناشاد و حزین بادا
غمناک چه میخواهی ما را تو چنین بادا
...
1. ناقه آن محمل نشین چون راند از منزل مرا
جان قفای ناقه رفت و دل پی محمل مرا
...
1. گل خواهد کرد از گل ما
خاری که شکسته در دل ما
...
1. نوید آمدن یار دلستان مرا
بیار قاصد و بستان به مژده جان مرا
...
1. به قصد کوی تو بیرحم عاشقان ز وطنها
روان شوند فکنده به دوش خویش کفنها
...
1. روز وصلم به تن آرام نباشد جان را
که دمادم کند اندیشه شب هجران را
...