کیست از دوران خونبارش از سید حسن غزنوی غزل 13
1. کیست از دوران خونبارش دل صد پاره نیست
همچو آبی گرد نا اهلیش بر رخساره نیست
...
1. کیست از دوران خونبارش دل صد پاره نیست
همچو آبی گرد نا اهلیش بر رخساره نیست
...
1. کریمی کو که در عالم زبون نیست
اسیر و عاجز این چرخ دون نیست
...
1. ماهیست کز آن روی چو ماهت خبرم نیست
وان چهره زیبای تو پیش نظرم نیست
...
1. در عشق تو ای جان که چو تو خوش صنمی نیست
سرگشته دلی چون من و ثابت قدمی نیست
...
1. عشق بازی صدم افزون افتاد
لیک زینسان نه که اکنون افتاد
...
1. دل در طراز حلقه زلفت در اوفتاد
جان گر چه نقش بست ز دل برتر اوفتاد
...
1. روزی که مرا چشم به تو خوش پسر افتد
آن روز همه کار دلم زیر سر افتد
...
1. ایکه قدرت صد چو گردون آورد
دور گردون چون توئی چون آورد
...
1. دل کار هوات می بسازد
جان برگ عنات می بسازد
...
1. دوش بر هندوی خود بدمستیی ترکانه کرد
تا امید آشناوش (را) چنین بیگانه کرد
...
1. از لعل آبدار تو پاسخ همی رسد
وز زلف تابدار تو دل را دمی رسد
...
1. مهرش از دل همی گذر نکند
جان روا دارد این اگر نکند
...