9 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سید حسن غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سید حسن غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.

غزلیات در دیوان اشعار سید حسن غزنوی

1 ای بنسب شهریار وی بحسب پادشاه رأی تو خورشید خلق روی تو ظل اله

2 صورت جود و کرم قوت خیل و حشم حیلت زر و درم حجت دیهیم و گاه

3 دولت و دین را یمین ملت خود را امین فخر ملوک زمین سلطان بهرام شاه

4 بخت چو پیشت دوید مدح ز دولت شنید فاتحه خواند و دمید بر تو و بر بارگاه

1 خاک را چاک زد ای دوست گیاه عمر برباد مده باده بخواه

2 بی نظر چشم شکوفه است سفید بی گناه دل لاله است سیاه

3 در چمن عود همی سوزد باد وز فلک رنگ همی ریزد ماه

4 شود آیینه گردون تاریک هر زمانی که کند در ما آه

1 ای غمت اندر دلم آویخته درد تو با جان من آمیخته

2 در خم زلفت دل من بیگناه مانده و بر تار موی آویخته

3 خیز و به نزدیک من آی و ببین کز تو چه فتنه است برانگیخته

4 عشق ز من ناشده باز آمده صبر به من نامده بگریخته

1 ای همچو ماه پیشرو لشکر آمده وی از تو آفتاب امیدم بر آمده

2 گریان و مستمند و پریشان برون شده خندان و شادمانه به آیین در آمده

3 خورشید بر تو ز اول بسیار سرزده وانگه ز شرم چهره تو برسر آمده

4 رفته ز بحر پاکی چون آب پاره ای واکنون بسی عزیزتر از گوهر آمده

1 ای آرزوی دیده بینا چگونه‌ای وی مونس دل (من) تنها چگونه‌ای

2 از ناز و نازکی اگر اینجا نیامدی باری یکی بگوی که آنجا چگونه‌ای

3 در است صورت تو و دریاست چشم من ای در دور مانده ز دریا چگونه‌ای

4 دل هدیه تو کردم آن را نخواستی جان تحفه می‌فرستم این را چگونه‌ای

1 ای مونس جان من کجائی از دیده من چرا جدائی

2 چون دل دهدت که هر زمانی صد باره به نزد من نیائی

3 در دل شغب و دغا چه داری بی رحمت و بی وفا چرائی

4 از دور ببینمی پریشان دندان چه زنی و لب چه خائی

1 ما را رخ آن نگار بایستی آن شاهد روزگار بایستی

2 گویند حدیث یار خود ناری اول باید که یار بایستی

3 در دست و دلم ز روضه وصلش چون گل نرسید خار بایستی

4 آید بر من شکار دل وقتی بازش هوس شکار بایستی

1 چو جانم گرامی همی داشتی سرم را به گردون برافراشتی

2 ز روی بزرگی چه واجب کند بیفکندن آن را که برداشتی

3 چه کردم نگوئی کزینسان مرا میان جهان خوار بگذاشتی

4 تو تا کردی از مهر من دل تهی دلم را ز حسرت بینباشتی

1 رفتی و چون زلف خود در آتشم بگذاشتی نام من بر آب چون خط بر سمن بنگاشتی

2 بیگناهی نانموده رخ ز ما برتافتی بی خطائی نانهاده دل ز ما برداشتی

3 همچو خورشیدی که باری از در ابر و دمه از زمینم برگرفتی در هوا بگذاشتی

4 در بهار حسن تو مانده تنم با جان خشک آب ما از دیده ده چون دانه از دل کاشتی

1 ای سعد فلک بندگی شاه گرفتی وز دیده و جان خدمت درگاه گرفتی

2 گوئی ز قران قسمت یک یک ز سلاطین صدصد بنهادی و سر از شاه گرفتی

3 بهرامشه ای شاه که از رایت شبرنگ در کوکبه چون زلف بتان ماه گرفتی

4 در رزم همه پای بد اندیش بریدی در بزم همه دست نکو خواه گرفتی

آثار سید حسن غزنوی

9 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سید حسن غزنوی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سید حسن غزنوی شعر مورد نظر پیدا کنید.