1 ای تخت را خجسته تر از تاج گاه را وی ملک را فریضه تر از نور ماه را
2 ای نقش بند دولت بند قبای تو فر همای داد به سربر کلاه را
3 روزی که بر نشینی تاج سفیده دم گیرد پناه سایه چتر سیاه را
4 تخت تو چرخ باد که تاجی سپهر را روی تو لعل باد که پشتی سپاه را
1 هوای وصل جانانم گرفتست غم دلبر دل و جانم گرفتست
2 دل و دلبر نمی بینم چه دانی که چون سودای ایشانم گرفتست
3 چگونه در کشم دامن ز عشقش که دست دل گریبانم گرفتست
4 چگونه گل چنم از باغ وصلش که از خارش گلستانم گرفتست
1 صنما بسته آنم که در این منزل تست خبری یابم زان زلف شکسته به درست
2 درد و غمهای تو و عهد وفایت بر ماست هم به جان تو که هوش و دل و جانم بر تست
3 دل من نیست شد و سوز تو از سینه نرفت اشک من موج زد و نقش تو از دیده نشست
4 زشت نقشی بود ار جسم تو نشناسم خوب سخت کاری بود ارکار تو بگذارم سست
1 یارب در آن کلاله چرا عقل گمره است کان صد هزار حلقه شب رنگ بر مه است
2 هم در کنار سایه شمشاد اوست باغ هم بر کران چشمه خورشید او چه است
3 نقش بهشت چیست از آن باغ یک گل است آب حیات چیست از آن چاه یک زه است
4 امید را ز دامن آن سرو جویبار گر صد هزار دست بود جمله کوته است
1 روزم ز هجر تو بصفت چون شب آمده است وینک چو شمع جانم از آن بر لب آمده است
2 شد نور مه ز چاه زنخدان تو پدید این چه نگر که رشک چه نخشب آمده است
3 روی تو مرکب شب زلف است و خوشتر آنک خورشید یک سواره برآن مرکب آمده است
4 مردم من از جفای فراوانت ای نگار چند آخر از جفانه وفا را شب آمده است
1 ای که گل جامه ز رنگ رخ تو چاک زده است جان به بوی تو نواهای طربناک زده است
2 نرگس از جزع تو مخمور چرا گشت که گل جام یاقوت من از لعل تو در خاک زده است
3 ای برانگیخته از آینه دریا گرد خاک یکران تو در دیده افلاک زده است
4 گر چه بر اسب جفا نیک سواری تو متاز که دلم چنگ در آن گوشه فتراک زده است
1 دل و جانم بره جانان است گر بدو باز رسم جان آن است
2 پای در دامن صبر آرم از آنک دست دست ستم هجران است
3 آن چه من می کشم از فرقت او چرخ کوشید بسی نتوانست
4 حال هجران دو یار همدم من چگویم که بنتوان دانست
1 هین در دهید باده که هنگام بی غمی است زان باده که مشرق خورشید خرمی است
2 تا روی چون دو پیکر در روی او کشم زیرا که مان چو پروین وقت فراهمی است
3 آن پسته شکر گر او را چه کوچکی است وآن سنبل زره ور او را چه درهمی است
4 آن جزع بین که بر کف موسیش ساحریست وان لعل بین که بر لب عیسیش همدمی است
1 قمری اندر بهار یار من است مونس نالهای زار من است
2 فاخته طوق عشق برگردن در غم دوست غمگسار من است
3 بلبل از شاخ گل گشاده زبان نایب حال روزگار من است
4 ساقیا بی قرارم از می عشق دو سه می داروی قرار من است
1 ای سرور کرده پادشاهت اوج فلکست پایگاهت
2 تا بخت به پیش تو میان بست سوی رفعت گشاد راهت
3 برحق باشد که سعد افلاک از چشم رضا کند نگاهت
4 حق تو چو نام تو بود پس با حسن فعال تو گواهت