بسم الله الرحمن الرحیم ,
الحمدالله الذی شرفنا بالعلم الراسخ و عرفنا بالدین الناسخ و علمنا حقایق الاحکام و حملنا دقائق الحلال و الحرام، میزنا من الانعام و خصنا بمزایا الانعام، الذی انشاء فی الهواء من السحب امواجا و ابدع فی السماء من الشهب افواجا و انزل من المعصرات ماء ثجاجا دارت الافلاک بتدویره و سارت الاملاک بتقدیره؛ ,
له الفضل و الافضال و القدرة و الکمال، لا اله الا هو الکبیرالمتعال نشهد به لا عن ارتیاب و نؤمن به لا عن اختلاب و نتوکل علیه فیه جیئة و ذهاب، ایمان من اعترف بذنوبه و ایقان من اغترف بذنوبه و نشهد ان محمدا خیر عباده و سید البشر فی بلاده صاحب القضیت و السنان الخضیب و راکب البراق الی المعراج؛ ,
السباق الذی انقذنا من تیه الحیرة بمصابیح جبینه و فتح لنا ابواب المناجح بمفاتیح یمینه و علمنا دقایق شرعه و دینه، صلی الله علیه و علی الذاهبین فی سبیل الله و المهاجرین و الانصار و سلم کثیرا. ,
حکایت کرد مرا دوستی که در حضر جلیس و همدم بود و در سفر انیس هم و غم، که: وقتی از اوقات، بحکم محرکات نوائب و معقبات مصائب در عرصات بقاع عزم انتجاع کردم و از اولوالالباب اخبار و آثار اغتراب استماع کردم عیش عهد جوانی طراوتی داشت و طیش مهد کودکی حلاوتی، عذار جوانی از بیم پیری در پرده قیری بود و عارض از عوارض انقلاب در حجاب مشک ناب، در چنین حالتی بوسیله چنین آلتی ناگاه افتراقی بیفتاد و از عزم جزم چنین اتفاقی بزاد. ,
2 فقلت اعذرواسیری و ان شئتم فلا فانی اراعی اللیل والنجم و الفلا
کسای سفر بروطای حضر ایثار کردم و شاخ وصلی را بر کاخ اصلی اختیار کردم و بی استعداد زاد و راحله و بی استمداد رفقه و قافله بقدمی که عشق سائق او بود و اندیشه ای که حرکت لائق او بود، در نشیب و فراز عراق و حجاز بسر بردم و منازل شاق را بپای اشتیاق بسپردم. ,
4 با ماه هم منازل و با باد هم لگام با ابر هم مشارب و با رعد هم زمام
حکایت کرد مرا دوستی که مونس خلوت بود و صاحب سلوت که وقتی از اوقات بحوادث ضروری از مسکن مألوف دوری جستم و از کاخ اصلی بر شاخ وصلی نشستم، زاد و سلب بر ناقه طلب نهادم و «حی علی الوداع » در حلقه اجتماع در دادم، علایق و عوایق از خود دور کردم و دل از راحت و استراحت نفور. ,
2 و قلت لصاحبی حث المطایا فان الصبح مبتسم الثنایا
3 و لا تنظر اذا غلست صبحا بما تلد النوی بعد العشایا
4 و وسد بالذراع اذا تعشی و ودع ذا الوسادة و الحشایا
حکایت کرد مرا دوستی که دل در متابعت او بود و جان در مشایعت او، که وقتی از اوقات که شب جوانی مظلم و غاسق بود و درخت. ,
کودکی راسخ و باسق، باغ جوانی از شکوفه طرب تازه بود و ریاحین عیش بی حد و اندازه، خواستم که بر امهات بلاد گذری کنم و اختبار را اختیار سفری پیش گیرم، با یاران یکتا و اخوان صفا مشورتی کردم، هر یک سفری را تعیین و عزیمتی را تحسین کردند. ,
یکی گفت: سفر تجارت سفری مبارک و میمونست و حرکتی محمود و موزون، احوال دنیا بدو مرتب شود و مرد در وی مجرب و مهذب گردد صید منال ازو در شست آید و مال حلال از وی بدست. ,
دیگری گفت: سفر حج باید کرد و اندیشه مهم دین باید خورد که مسلمانی را رکنی از ارکان است و پایه ای از پایه های ایمان، ادای فرضی مبرم است و قضای قرضی محکم. ,
حکایت کرد مرا دوستی که شمع شبهای غربت بود و تعویذ تبهای کربت که وقتی از اوقات با جمعی آزادگان در بلاد آذربایگان می گشتیم و بر حمرای هر چمن و خضرای هر دمن می گذشتیم، عالم در کله ربیعی بود و جهان در حله طبیعی، خاک بساتین پر نقش آزری بود و فرش زمین پر دیبه رومی و ششتری و برگهای چمن پر زهره و مشتری. ,
2 بستان ز خوشی چو کوی دلداران بود رخساره گل چو روی میخواران بود
با خود گفتم: کذبت الزنادقة و ماهم بصادقة که گفته اند: این صنایع و بدایع، زاده طبایع است و این همه نقشهای چالاک از نتایج آب و خاک، بدان خدای که سنگ بدخشان را رنگ و طراوت داد و در لعاب زنبور شفا و حلاوت نهاد که هر که درین ترکیبات و ترتیبات سخن از عناصر گفت از عقل قاصر گفت و هر که حواله این ابداع و اختراع بهیولی و علت اولی کرد مقصر بود؛ ,
بلکه جمله ابداع و انشاء و اختراع و افشاء تعلق بمکون اشیاء و خالق ماشاء دارد، که طبع ازین خانه بیگانه است و عقل درین آشیانه دیوانه؛ ,
حکایت کرد مرا دوستی که از راه صحبت بامن مؤانستی داشت و از روی طبیعت مجانستی که در مبادی عهد براعت و تمادی دور خلاعت که شیطان صبا متمرد بود و سلطان هوی متشرد، خواستم که در اطراف عالم طوافی کنم و در نقود سخن صرافی؛ ,
فعلقت بظوافر اللیل و تمسکت بحوافر الخیل پس بحسب مراد اجتیاز اختیار بکردم و کأس کربت از دست ساقی غربت بخوردم تا آن زمان که پای از تک و پوی بماند و زبان از گفتگو ملول شد، طبع از جستجوی سیر آمد و آب غربت آتش شهوت بنشاند و باد فتور گرد غرور بفشاند. ,
3 احداث چرخم از تک و از پوی سیر کرد از نعت موی و از صفت روی سیر کرد
دانستم که نهایت حرکت ها آرام است و غایت سفرها مقام طوافی اماکن و صرافی مساکن را اصلی و نصابی نیست و نقله را که صورت مثله است فصل الخطابی نه، فالقیت عصاالسیر و قلت الرجوع الی الحق خیر روی از موقف و مشعرالحرام بمسقط الراس و منبت الاقدام نهادم ,
حکایت کرد مرا دوستی که دل بمحبت او نیازی داشت و جان بصحبت او اهتزازی، که وقتی از اوقات که ایام صبی چون نسیم صبا بر من بگذشت و فراش روز و شب فراش عیش و طرب درنوشت. ,
ارغوان عارض زریری شد و تابخانه جوانی بخنق کده پیری بدل گشت و مشک شباب بکافور شیب محجوب شد و موی قیری ببیاض پیری معیوب، شب جوانی را صبح پیری بدمید و لشگر زنگ از سپاه روم برمید. ,
3 اطراف عارضی که چو بر غراب بود از جور دور چرخ چو اطراف باز شد
4 و آن جامه ای که تبتی او را طراز بود از دست روزگار رباحی طراز شد
حکایت کرد مرا دوستی که سمت اخوت داشت و صفت فتوت که وقتی از اوقات که اطراف عذار غدافی بود و کئوس جوانی صافی، در سواد سودای جوانی شیروی کردم و عزیمت سفری در خاطر بپروردم و از خراسان روی بکاشان آوردم، دلی پر طرف و سری پر طلب، بر عصای سیاحت متکی شدم و از عالم پر وقاحت مشتکی. ,
2 فسرت فی طلب الارزاق و القسم سعیا علی الوجه لا مشیا علی القدم
3 ظنا بانی اذا ما سرت مدلجا ادرکت منیة قلب کان فی العدم
چون در آن ریاض و حیاض و ازهار و انهار بیاسودم و ساعتی بغنودم شهری دیدم پر انجم و بدور و عرصه ای یافتم پرپری و حور ,
حکایت کرد مرا دوستی که در مودت ید بیضا داشت و در محبت رای بینا که: وقتی از اخوان حضر مشتکی شدم و بر عصای سفر متکی گشتم. ,
خواستم که قدمی چند بسپرم و مرحله ای چند بشمرم، تا ملالت اخوان بتعطف بدل شود و نفرت یاران بتألف بازگردد که طول اقامت موجب سئآمت است و ادمان صحبت علت ندامت. ,
3 و من لزم الاقامة فی البیوت شکورا قانعا بقلیل قوت
4 یطوف و ان تطاولت اللیالی حوالیه طواف العنکبوت