1 بدین گونه قرین غم ندارد دل صاحبدلان صاحب قرانان
2 بدینسان خرده بر پیران نگیرند بزرگان و کریمان و جوانان
1 خدایگانا در ملک شرع معجز تو شکست بند طلسم زمانه جادو
2 زبیم پاس تو در مرغزار ملک جهان که شیر محترز است از چراگه آهو
3 همای معدلتت سایه آنچنان افکند که باز برحذر است از تعرض تیهو
4 حریف عدل تو صد بار باز مالیده ست ز کعبتین دغا نقش عالم شش تو
1 سرفرازا توئی که گردن چرخ دارد امروز طوق خدمت تو
2 به خدائی که در دلم بنهاد مهر دیدار و شوق خدمت تو
3 کز دل من به عمرها نرود عیش دوشین و ذوق خدمت تو
1 ز غبن هدهد میمون که شد متابع زاغ ز رشک ملک سلیمان که شد مسخر دیو
2 به گوش معنی بشنو که هر دمی صد بار شهان سلغری از خاک برکشند غریو
3 کجاست آصف تا نوحه گر شود بر ملک که بر و بحرش بی کد خدای ماند و خدیو
1 شاها ز فر سایه معمار عدل تو همسایه عقاب گرفت آشیان چکاو
2 چنگال شیر شرزه به پشتی پاس تو کوتاه شد ز گردن گور و سرین گاو
3 یک خاصیت ز لطف تو در کوه اگر نهد ظاهر شود ز خوف دل سنگ خاره تاو
4 با خاک درگه تو چو پهلو زد آفتاب چرخش به طعنه گفت نیی مرد او مکاو
1 فلک جنابا از رشک خاک درگه تو در آب شرم شود غرق روضه مینو
2 شود زفر قدوم تو خاک مشک آگین شود ز یاد ثنای تو باد عنبربو
3 نسیم لطف تو بر کوه اگر گذار کند برآورد ز دل خاره لاله خودرو
4 سموم قهر تو گر در هوا صعود کند ز پشت چرخ به قوت جدا کند نیرو
1 خط سیراب تو بر روی تو پیدا شد و شد محضر حسن و جمال تو بدان سیر گواه
2 از رخ خوب تو آئینه بماند حیران در خم زلف تو اندیشه بماند گمراه
3 غنچه در خال لب لعل تو افکند قبل لاله در پای سر زلف تو افکند کلاه
4 گردش این فلک بوقلمون کرد بدل به سپیداب سحر غالیه شب ناگاه
1 ای به بوسیدن خاک در چرخ آسایت جویبار فلک و اخضر گردون تشنه
2 تیغ سیراب تر سبز تو با آنهمه آب روز و شب هست به خون یا به شبیخون تشنه
3 تشنه شربت مرگ است عدو تا تیغت از جگر تافتگی هست به هر خون تشنه
4 ز آتش صولت تو باد تهمتن رفته زآب انصاف تو در خاک فریدون تشنه
1 ای زاحسانت آز آواره وی زانعامت آرزو زاده
2 بانگ یوزت به ببر بیم دهد پاست از بیخ برکند باره
3 سرو سرور سوار سروآسا سر سور سپهر و سیاره
4 شهره شهر شیر شرزه شکار شرف شحنه شبانکاره