زهی زمانه نامهربان نادره از مجد همگر قصیده 24
1. زهی زمانه نامهربان نادره کار
خهی سپهر نگونسار ناکس غدار
...
1. زهی زمانه نامهربان نادره کار
خهی سپهر نگونسار ناکس غدار
...
1. چو این سخن بشنیدم ز لفظ آن دلدار
ز من برفت به یکباره صبر و هوش و قرار
...
1. الا یا مشعبد شمال معنبر
بخاری بخوری و یا گرد عنبر
...
1. دلم را برد زلف مشک رنگش
چه چاره تابرون آرم ز چنگش
...
1. زهی رویت مه خوبان آفاق
جمالت عذر خواه درد عشاق
...
1. به فال فرخ و روز خجسته سوی عراق
رسید موکب میمون صاحب آفاق
...
1. بر من زمانه کرد هنرها همه وبال
وز غم بریخت خون جوانیم چرخ زال
...
1. خجسته بادا فصل ربیع و گردش سال
بر این خجسته لقا پادشاه فرخ فال
...
1. کجائی ای رخ تو نوبهار باغ جمال
کجائی ای قد تو سرو بوستان وصال
...
1. از نام شاهزاده دلم برگرفت فال
وآمد به بخت فرخ اوسین و عین و دال
...
1. جاءالشتاء و مل الدجی ظل
بالحب و الراح این التوسل
...
1. خدایگان سلاطین شهنشه اعظم
امید دین عرب آرزوی ملک عجم
...