1 تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست
2 تو را به ماه درخشنده نسبتی نکنم که ماه را رخ گلگون و چشم شهلا نیست
3 غریب نیست که روی تورشک خورشید است عجب تر آنکه دهانت چو ذره پیدا نیست
4 ز بس کز آتش عشقت همی پزم سودا به رنگ آب دو چشمم شراب حمرا نیست
1 گویی که آن زمان که مرا آفریدهاند با عشق روح در جسد من دمیدهاند
2 در وقت آفرینش من شخص من مگر از خون مهر و نطفه عشق آفریدهاند
3 یا خود محرران صنایع به کلک عشق با مهر مادرانه مرا خوابنیدهاند
4 تا پروریده شد دل من در هوای عشق بر بر مرا به شیر و شکر پروریدهاند
1 تا لعل تو از تنگ شکر بار نگیرد دل از غم آن لعل شکر بار نگیرد
2 در جام لبان چاشنی از قند فکندی تا لعل لبت تلخی گفتار نگیرد
3 من بر سمن و سنبل تو زار نگردم گر سنبل تو طرف سمنزار نگیرد
4 از آتش دل گرد رخت راه ببندم تا گرد گلستان رخت خار نگیرد
1 نهادم از بن هر موی بر کشد فریاد ز دوستان که زمن شان همی نیاید یاد
2 خروش برکشم از دل چو کبک در دم باز بنالم از همه رگها چو چنگ در ره باد
3 اگر زمانه چنین بد نهاد شد با من کجا شدند مرا دوستان نیک نهاد
4 بلی نهاد زمانه چو بد شود ز قضا زمانه رنگ شود هر که از زمانه بزاد
1 دگر چه چاره کنم عشق باز لشکر کرد به تیغ قهر دل خسته را مسخر کرد
2 قرار یافته کار مرا به هم بر زد سکون گرفته دلم را دگر به هم برکرد
3 دگر بواسطه زلف عنبر افشانش نسیم عشق دماغ مرا معطر کرد
4 به باد داد مرا آتش هوای کسی که خاک پایش طعنه بر آب کوثر کرد
1 به جان بریم ترا سجده تا به سر چه رسد نثار پای تو سرهاست تا به زرچه رسد
2 ترا ز نور جلالت نمی توانم دید به چشم جان به سرت تا به چشم سر چه رسد
3 بر آستان تو سرهاست پایمال فنا به جز غبار بدین فرق پی سپر چه رسد
4 زرشک سرو قدت شاخ سدره ازره رفت نگر که تا به قد سروغا تفرچه رسد
1 خبر دهید مرا کآن پسر خبر دارد که کار من زغمش روی در خطر دارد
2 خبر ندارم در عشق او ز کار جهان ولی جهان ز من و کار من خبر دارد
3 همه فسانه عالم مرا فرامش گشت بلی فسانه من عالمی ز بر دارد
4 ببرد یاد وی از یاد من غم دو جهان غلام آن غم عشقم که این هنر دارد
1 جهان مسخر حکم خدایگانی باد هزار سالت درملک زندگانی باد
2 چو آسمانت بر اجرام کامکاری هست چو اخترانت در ایام کامرانی باد
3 معین عدلت توفیق ایزدی آمد مشیر رای تو تایید آسمانی باد
4 کفت که روز نوالش بهار احسانست به زرفشانی چون صرصرخزانی باد
1 نه چرخم می دهد کام ونه اختر نه دل می گرددم رام ونه دلبر
2 نه بختم می کند یاری نه یاران نه یارم می کند یاری نه یاور
3 مرا خود داغ غربت بود در دل کنونم درد تنهائیست در خور
4 ز من بگسست یارو سایه ام نیز ز منهم بگذرد زین راه منگر