جهان به کام شود عشق کامران از مجد همگر قصیده 1
1. جهان به کام شود عشق کامران ترا
فلک غلام شود حسن جاودان ترا
1. جهان به کام شود عشق کامران ترا
فلک غلام شود حسن جاودان ترا
1. شب وداع چو برداشتن طریق صواب
به عزم بندگی صاحب سپهر جناب
1. دلا منال به درد از غراب گرد نعیب
که روز هجر نعیب از غراب نیست غریب
1. زهی خواجه صدر انجام غلامت
خهی خسرو چرخ دراهتمامت
1. ترک من کان دهنش پسته خندان من است
در شکر خنده لبش تنگ به دندان من است
1. تا دورم از جمال و رخ روح پرورت
بیخواب و بیخورم ز غم روی چون خورت
1. تا شاه نیک عهد سر تخت جم گرفت
گیتی ز عهد کسری افسانه کم گرفت
1. تا سوی تگنای دلم یافت راه دوست
آن دل که توبه دوست بدی شد گناه دوست
1. تا بر گلت ز سبزه نگهبان نشسته است
صد گونه داغ بر دل حیران نشسته است
1. چو عکس روی تو پرتو بر آسمان انداخت
زمانه را به دو خورشید در گمان انداخت
1. تو را چو در همه عالم به حسن یکتانیست
ازان به حال منت هیچگونه پروا نیست
1. گویی که آن زمان که مرا آفریدهاند
با عشق روح در جسد من دمیدهاند