گر ندادی آرزوی وصل از عبدالقادر گیلانی غزل 1
1. گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا
زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا
...
1. گر ندادی آرزوی وصل جانان ،جان مرا
زندگی نگذاشتی بی او غم هجران مرا
...
1. در غم عشق تو زان بگذشت کار دل مرا
کز وفایت کم شود یک لحظه بار دل مرا
...
1. ای بلبل شوریده دیوانه توئی یا ما
جویای رخ خوب جانانه توئی یا ما
...
1. بی حجابانه درآ از در کاشانه ما
که کسی نیست به جز وردِ تو درخانه ما
...
1. از جمال لایزالی برنداری گر نقاب
عاشقان لاابالی را بماند دل کباب
...
1. آه دردآلود مردم جان جانها را بسوخت
سینه مجروح هر مجنون و شیدا را بسوخت
...
1. سیصد و شصت نظر راتبه بنده ماست
بنده را مرتبه بنگرزکجا تا به کجاست
...
1. غم مخوری که عاقبت جای تو صدر جنت است
روی دل تو تا ابد سوی رضای حضرت است
...
1. می صافی طلب جانا که دردی کش گرانخوار است
تو از ساقی نشانی گو که اینجا مست بسیار است
...
1. هرچه از سنگین دلان بر جان ما آید خوش است
گر وفا آید خوش و گر هم جفا آید خوش است
...
1. پای دل در کوی عشقت تا به زانو در گِل است
همّتی دارید با من زانکه کاری مشکل است
...
1. آن که آتش افکند درخلق جانان من است
وانکه می سوزد از آن رویش همین جان من است
...