زود به کردم من بیصبر داغ خویش از قدسی مشهدی غزل 1
1. زود به کردم من بیصبر داغ خویش را
اول شب میکشد مفلس چراغ خویش را
...
1. زود به کردم من بیصبر داغ خویش را
اول شب میکشد مفلس چراغ خویش را
...
1. شام خطت گرفته ز صبح آفتاب را
زان روز خوش نمانده جهان خراب را
...
1. بیحرز شعله نگذرد از پیش داغ ما
پروانه احتراز کند از چراغ ما
...
1. به پیامی که کند باد صبا یاد مرا
روم از دست ندانم که چه افتاد مرا
...
1. تا بود گریه کی آباد شود خانه ما؟
جغد را پای به گل رفته به ویرانه ما
...
1. اگرچه خدمت مسجد نشد حواله ما
چراغ میکده روشن شد از پیاله ما
...
1. پژمردگی نبرد بهار از گیاه ما
چون لاله جزو تن شده بخت سیاه ما
...
1. خوشدل کند خیال تو هجرانکشیده را
آتش گل است دیده گلشنندیده را
...
1. ز نقش کینه چو پاک است لوح سینه ما
به دوستی که تو هم دل بشو ز کینه ما
...
1. از جا نبرد صحبت اهل هوس مرا
آتش نیم که تیز کند خار و خس مرا
...
1. تا ز رویش گلستان کردم نگاه خویش را
خود زدم آتش به دست خود گیاه خویش را
...