1 زود به کردم من بیصبر داغ خویش را اول شب میکشد مفلس چراغ خویش را
2 گر نباشد زخم شمشیرم حمایل گو مباش هیکل تن کردهام چون لاله داغ خویش را
3 میگساران دیگر و خونابهنوشان دیگرند بر حریفان زان نپیمایم ایاغ خویش را
4 حیرتی دارم که در فصل چنین دهقان وصل بر تماشایی چرا در بسته باغ خویش را
1 بیحرز شعله نگذرد از پیش داغ ما پروانه احتراز کند از چراغ ما
2 چون دیده دور شد از تو رنگ نگه پرید تا رنگ میرسید شکست ایاغ ما
3 یک روزه عیش ما نشود محنت دو کون عاجز بود زمانه ز برگ فراغ ما
4 در کوی عشق خضر به ما پی نمیبرد هر موی اگر شود قدمی در سراغ ما
1 اگرچه خدمت مسجد نشد حواله ما چراغ میکده روشن شد از پیاله ما
2 به سنگ خاره چه میکرد بازوی فرهاد نمیگشود اگر راه تیشه ناله ما
3 ز عکس چهره ما زرد شد رقم ور نه به آب زر ننویسد کسی رساله ما
4 چو کاسهای که به آن می ز خم برون آرند به می درون و برون شسته شد پیاله ما
1 شام خطت گرفته ز صبح آفتاب را زان روز خوش نمانده جهان خراب را
2 بر نام هیچکس رقم روز خوش نبود خواندیم هر دو رو ورق آفتاب را
3 بیغم نفس نمیکشم و جای عیب نیست گر دردکش به لای برآرد شراب را
4 از سوختن منال چو بردی به غم پناه نسپرده کس به شعله امانت کباب را
1 پژمردگی نبرد بهار از گیاه ما چون لاله جزو تن شده بخت سیاه ما
2 روزی که نبود آینه حسن در نظر در چشمخانه زنگ برآرد نگاه ما
3 ما صبح صادقیم و دم از مهر میزنیم آیینه تیرگی نپذیرد ز آه ما
4 آنکس که پی به مزرع امید ما نبرد گیرد مگر ز برق سراغ گیاه ما
1 به پیامی که کند باد صبا یاد مرا روم از دست ندانم که چه افتاد مرا
2 به کمند سر زلف تو گرفتار مباد آنکه خواهد کند از قید تو آزاد مرا
3 دشمنی کر پی بیداد مرا یاد کند به از آن دوست که هرگز نکند یاد مرا
4 دوش وقت سحر از حسرت گل مرغ چمن نالهای کرد که آورد به فریاد مرا
1 تا بود گریه کی آباد شود خانه ما؟ جغد را پای به گل رفته به ویرانه ما
2 ما از آن سوختگانیم که معمار ازل طرح آتشکده برداشت ز کاشانه ما
3 عشق پیوسته به دنبال دلم میگردد شعله آید به طلبکاری پروانه ما
4 جرم می خوردن ما نیست کم از طاعت کس کار صد توبه کند گریه مستانه ما
1 گرم قتلم آمد آن شوخ و به استغنا گذشت آتش از خس نگذرد هرگز چنین کز ما گذشت
2 هرچه با زلف تو میماند دل از کف میبرد روز عمرم در تمنای شب یلدا گذشت
3 خاک بادا بر سرم گر نام عریانی برم من که در دیوانگی موی سرم از پا گذشت
4 از فغانم پرس کامشب با دل گردون چه کرد تیشه فرهاد میداند چه بر خارا گذشت
1 باغی که گلش بو ندهد عشق مجازست تخمی که کسش برنخورد، اشک نیازست
2 خواری و عزیزی به هم آمیخته در عشق هرگام درین بادیه صد شیب و فراز است
3 در عشق، بلا میسپرد دست به دستم از بوته چو زر باز رهد در دم گازست
4 نرمی و درشتی ز کسی چشم ندارم گر صلحپذیرست، وگر عربدهسازست
1 شد دهان شکرگو هر زخم نخجیر ترا صید پیکانخورده داند لذت تیر ترا
2 جز حدیث بیستون در بزم شیرین نگذرد آفرین ای ناله فرهاد تاثیر ترا
3 جور کن چندان که بتوانی که روز بازخواست بر زبان شکوه شکر آید عنانگیر ترا
4 از چه خاکی ای دل ویران که از روز ازل هیچکس از پیش خود نگرفت تعمیر ترا