8 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن اول - در عبادات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن اول - در عبادات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.
خانه / آثار امام محمد غزالی / کیمیای سعادت امام محمد غزالی / ارکان معاملت مسلمانی - رکن اول - در عبادات در کیمیای سعادت

ارکان معاملت مسلمانی - رکن اول - در عبادات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی

پس از عرفات به مزدلفه شود و غسل کند که مزدلفه از حرم است و نماز شام تاخیر کند و با نماز خفتن به جمع بکند به یک بانگ نماز و دو قامت و اگر تواند، این شب به مزدلفه احیا کند که شریف و عزیز است و ایستادن به شب اینجا از جمله عبادات است و هر که مقام نکند گوسفندی بباید کشت و از اینجا هفتاد سنگ برگیرد تا به منا بیندازد که اینجا چنان سنگ بیشتر باید و در دیگر نیم شب قصد منا کند و نماز بامداد پگاه کند و چون به آخر مزدلفه رسد، آن را مشعرالحرام گویند، تا به وقت اسفار بایستد و دعا می گوید پس از آنجا جایی رسد که آن را وادی محسر گویند، شتر به شتاب تر براند و اگر پیاده باشد بشتاب تر رود، چندانکه پهنای آن وادی ببرد که سنت چنین است پس بامداد عید، گاه تکبیر می کند و گاه تلبیه تا آنگاه که بدان سربالا رسد که آن را جمرات گویند، از آن درگذرد تا به بالایی رسد که از جانب راست راه است چون رو به قبله آرد که آن را جمره العقبه گویند تا آفتاب نیزه بالایی برآید، آنگاه هفت سنگ در این جمره اندازد و روی به قبله اولیتر، و اینجا تلبیه به تکبیر بدل کند و هر سنگی که بیاندازد بگوید، «اللهم تصدیقا بکتابک و اتباعا لسنه نبیک» چون فارغ شود تلبیه و تکبیر بماند، مگر از پس فرایض نماز که تکبیر می کند، تا صبح برآید بازپسین روز ایام التشریق و آن چهارم روز عید باشد، پس به منزلگاه شود و به دعا مشغول شود پس قربان کند، اگر خواهد کرد، و شرایط قربان نگاه دارد، آنگاه موی بسترد و چون رمی و حلق در این روز کرد، یک تحلل حاصل آمد و همه محظورات احرام حلال شد، مگر مباشرت و صید پس به مکه شود و طواف رکن به جای آرد و چون یک نیمه از شب عید بگذرد وقت این طواف درآید، لیکن اولیتر آن بود که روز عید کند و آخر وقت مقدر نیست بلکه چندانکه تاخیر کند فوت نشود. ,

لیکن دیگر تحلل حاصل نیاید و مباشرت حرام بماند، چون این طواف هم بدان صفت که طواف قدوم گفتیم بکند، حج تمام شود و مباشرت و صید حلال شود و اگر از نخست سعی کرده باشد سعی نکند و اگر نه، سعی رکن پس از این طواف بکند و چون رمی و حلق و طواف کرد حج تمام شد و از احرام بیرون آمد. ,

و اما رمی ایام تشریق و مبیت به منا پس از زوال احرام افتد و چون از طواف و سعی فارغ شد روز عید به منا آید و آن شب مقام کند که این مقام واجب است و دیگر روز غسل کند پس از زوال برای رمی را و هفت سنگ در جمره پیشین اندازد که از جانب عرفات است و آنگاه روی به قبله بایستد و دعا می کند به قدر سوره البقره، آنگاه هفت سنگ در جمره میانگین اندازد و دعا کند، آنگاه هفت دیگر در جمره العقبه اندازد و آن شب مقام کند به منا، پس سوم روز عید هم بر این ترتیب بیست و یک سنگ بدین سه جمره اندازد و اگر خواهد بر این اقتصار کند و به مکه شود و اگر مقام کند تا آفتاب فرو شود، مبیت آن شب نیز واجب شود و دیگر روز هم انداختن بیست و یک سنگ واجب شود تمامی حج این است که گفته آمد والسلام. ,

باید که سه کلوخ یا سه سنگ راست کرده باشد پیش از قضای حاجت، چون فارغ شود به دست چپ بگیرد و بر جایی نهد که پلید نباشد، آنگاه می راند تا به موضع نجاست و آنجا می گرداند و نجاست می رباید چنان که فراتر نبرد نجاست را، این چنین سه سنگ به کار دارد و اگر پاک نشود دو دیگر به کار دارد تا طاق بود آنگاه سنگی بزرگتر به دست راست بگیرد و قضیب به دست چپ بگیرد و بر آن سنگ فراز آورد سه بار یا به دیواری فراز آورد به سه جای و دست چپ جنباند نه دست راست؛ و اگربدین قناعت کند کفایت کند، لیکن اولیتر آن بود که جمع کند میان آب و سنگ و چون آب به کار خواهد داشت از این جای برخیزد و جای دیگر شود که آب بر وی نبشنجد و به دست راست آب می ریزد و به دست چپ می مالد به کف دست، چنان که بداند که هیچ اثر نماند چون دانست که آب بسیار نریزد و نیرو نکند تا آب به باطن رسد، ولیکن به وقت استنجا خویشتن سست فروگذارد و هرچه بدین مقدار آب به وی نرسد آن از باطن است و آنرا حکم نجاست نیست تا وسوسه را به خود راه ندهد و همچنین در استبرا سه بار دست به زیر قضیب فرو آورد و سه بار بیفشاند و سه گام فرا رود و سه بار تنحنح کند و بسیش از این خویشتن را رنجه ندارد که وسواس به وی راه یابد اگر این کرده باشد و هر زمان می پندارد که از استنجا تری پدید آمد، آب بر ازار پای ریزد تا گوید از آن است و رسول (ص) بدین فرموده است برای وسواس را. ,

و چون از استنجا فارغ شود، دست به دیوار درمالد یا بر زمین، آنگاه بشوید تا هیچ به وی نماند و بگوید در وقت استنجا، « اللهم طهر قلبی من النفاق- حصن فرجی من الفواحش ». ,

باید که شش چیز نگاه دارد در ظاهر: ,

ادب اول ,

آن که به حرمت خواند و نخست طهارت کند و روی به قبله آرد و متواضع وار نشیند چنان که در نماز علی، رضی الله عنه، می گوید، «هرکه قرآن در نماز خواند، وی را به هر حرفی صد حسنه نویسند و اگر نشسته خواند، در نماز پنجاه نویسند و اگر بر طهارت بود، نه در نماز، بیست و پنج و اگر بی طهارت خواند، ده حسنه بیش ننویسند» و آنچه به شب خواند و در نماز، فاضلتر که دل فارغ تر بود. ,

ادب دوم ,

بدان که در روزی پنج ورد است: ,

ورد اول از صبح است تا برآمدن آفتاب و این وقتی شریف است که حق تعالی بدین سوگند یاد کرده است، «و الصبح اذا تنفس» و گفت، «قل اعوذ برب الفلق»، و گفت، «فالق الاصباح»،همه در این آمده است باید که در این وقت همه انفاس خود را مراقب بود. چون از خواب بیدار شود، باید که بگوید، «الحمدلله الذی احیانا بعد ما اماتنا و الیه النشور» و جامه درپوشد و به ذکر و دعا مشغول بود و در پوشیدن جامه نیت ستر عورت و امتثال فرمان و از قصد ریا و رعونت حذر کند. پس به طهارت جای شود و پای چپ پیش نهد، پس وضو کند و مسواک چنان که گفته ایم با جمله اذکار و دعوات به جای آرد. پس سنت صبح در خان بکند، آنگاه به مسجد رود که رسول (ص)چنین کردی و دعایی که ابن عباس روایت کرد است پس از سنت، چنان که در کتاب بدایه الهدایه و احیا آوردیم یاد گیرد و بگوید. پس به مسجد رود آهسته و پای راست در نهد و دعای دخول مسجد بگوید و قصد صف اول کند و سنت صبح بگزارد و اگر در خانه گزارده است تحیف مسجد کند و منتظر جماعت نشیند و به تسبیح و استغفار مشغول شود و چون فریضه بگزارد بنشیند تا آفتاب برآید که رسول (ص) می گوید، «نشستن در مسجد تا آفتاب برآید دوست تر دارم از آن که چهار بنده آزاد کنم.» ,

و تا آفتاب برآید، باید که به چهار نوع ذکر مشغول باشد. دعا و تسبیح و قرآن خواندن و تفکر. چون سلام نماز بدهد ابتدا به دعا کند و گوید، «اللهم صل علی محمد اللهم انت السلام و منک السلام و الیک یعود السلام، جینا ربنا بالسلام و ادخلنا دارالسلام، تبارکت ربنا یا ذالجلال و الاکرام»، آنگاه دعاهای ماثوره در این وقت خواندن گیرد و از کتاب دعوات یاد گیرد. ,

چون از دعا فارغ شود به تسبیح و تهلیل مشغول شود و هریک صد بار یا هفتاد بار یا ده بار بگوید و چون ده ذکر، هر یکی را ده بار بگوید، جمله صد بار باشد و کمتر از این نباید و این ده ذکر که در فضل وی اخبار بسیار آمده است و نقل نکردیم تا دراز نشود، یکی لااله الاالله وحده لاشریک له، له الملک و الحمد یحیی و یمیت، و هو حی لا یموت، بیده الخیر و هو علی کل شی قدیر دوم، «لااله الاالله الملک الحق المبین سوم، «سبحان الله و الحمدلله و لااله الاالله و الله اکبر، لاحول ولا قوه الابالله العلی العظیم»، و چهارم، «سبحان الله و بحمده، سبحان الله العظیم و بحمده، استغفرالله» پنجم، «سبوح قدوس رب الملائکه و الروح» ششم، «استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم و اساله التوبه» هفتم «یا حی یا قیوم، برحمتک استغیث، لا تکلنی الی نفسی طرقه عین، واصلح لی شانی کله» هشتم، «اللهم لا مانع لما اعطیت و لا معطی لما منعت، و لا ینفع ذالجد منک الجد» نهم، «اللهم صل علی محمد و علی ال محمد» دهم، «بسم الله الذی لا یضر مع اسمه شیء فی الارض و لا فی السماء و هو السمیع العلیم» این ده کلمه هریک ده بار یا چندان که تواند بگوید که هر یکی را فضلی دیگر است و در هر یکی لذتی و انسی دیگر باشد. ,

بدان که آنچه گفتیم کالبد و صورت نماز است و این صورت را حقیقتی است که آن روح وی است بر جمله، آنگاه هر عملی را از اعمال نماز و هر ذکری را از اذکار روحی دیگر است خاص که اگر اصل روح نباشد نماز همچون آدمی مرده باشد، کالبدی بی جان و اگر اصل باشد ولیکن آداب و اعمال تمام نباشد همچون آدمی چشم کنده و گوش و بینی بریده باشد و اگر اعمال باشد ولیکن روح و حقیقت آن با وی به هم نباشد، همچنان بود که چشم دارد و بینایی ندارد و گوش دارد و شنوایی ندارد. ,

و اصل روح نماز خشوع است و حاضر بودن دل در جمله نماز، که مقصود نماز راست داشتن دل است با حق تعالی و تازه کردن ذکر حق تعالی بر سبیل هیبت و تعظیم، چنان که حق تعالی گفت، «و اقم الصلوه للذکری نماز به پای دار برای یاد کرد مرا» و رسول (ص) گفت که «بسا کسا که نصیب وی از نماز جز رنج و ماندگی نیست و این آن بود که به کالبد نماز کند و به دل غافل و گفت که بسیار بنده بود که نماز کند و از نماز وی بیش از ده یک یا شش یک ننویسند و آن مقدار نویسند از نماز هر کسی که به دل در آن حاضر باشد»، گفت، «نماز چنان کن که کسی را وداع خواهی کرد» یعنی خود را و هوای خود را وداع کن، بلکه هر چه جز حق است آن را وداع کن و همگی خود به نماز ده و برای این بود که عایشه می گوید که رسول (ص) با ما حدیث می کردی و ما نیز با وی، چون وقت نماز درآمدی گفتی که هرگز ما را نشناخته است از مشغولی که بودی به عظمت حق تعالی. ,

و رسول (ص) گفت، «هر نمازی که دل در وی حاضر نبود، خدای تعالی در آن نماز ننگرد» و خلیل، صلوات الله علیه، چون نماز کردی جوش دل وی از دو میل بشنیدندی و علی علیه السلام چون در نماز خواستی شد، لرزه بر وی افتادی و گونه بر وی بگشتی و گفتی آمد وقت امانتی که بر هفت آسمان و زمین عرضه کردند و ایشان طاقت آن نداشنتد و سفیان ثوری می گوید که هر که در نماز خاشع نبود نماز وی درست نبود. ,

حسن بصری می گوید، «هر نمازی که دل در وی حاضر نبود به عقوبت نزدیکتر بود». و معاذبن جبل گوید، هرکه در نماز به عمد نگاه کند تا بداند که بر راست و چپ وی کیست ایستاده، ورا نماز نبود» و ابوحنیفه و شافعی رحمه الله علیهما و بیشتر علما اگرچه گفته اند که نماز درست بود چون وقت تکبیر دل حاضر آمد، این فتوی به سبب ضرورت کرده اند که غفلت بر خلق غالب است و معنی درستی وی آن باشد که شمشیر از وی برخاست، اما زاد آخرت را نشاید و زاد آخرت بدان مقدار شاید که دل حاضر بود و در جمله چون نماز کند و دل به وقت تکبیر بیش حاضر ندارد، امید باشد که حال وی بهتر بود از حال کسی که نماز نکند اصلا، ولیکن بیم آن بود که حال وی بتر بود، چه کسی که به تهاون به خدمتی حاضر آید، باشد که تشدید بر وی بیش بود از کسی که اصلا نیاید و از این سبب می گوید حسن بصری، رحمه الله علیه، که این نماز به عقوبت نزدیکتر، بلکه در خبر است که هر که نماز از فحشا و نمکر بازندارد، آن نماز وی را هیچ فایده نبود مگر دوری از حق تعالی. ,

بدان که هر که مسلمان شود، اول واجب بر وی آن است که معنی کلمه لااله الاالله محمد رسول الله را که به زبان گفت، به دل بداند و باور کند، چنان که هیچ شک را به وی راه نبود و چون باور کرد دل وی بر آن قرار گرفت چنان که شک را بدان راه نبود، این کفایت بود در اصل مسلمانی و دانستن به دلیل و برهان فرض عین نیست بر هر مسلمانی، که رسول (ص) عرب را به طلب دلیل و خواندن کلام و جستن و شبهتها جواب آن نفرمود، بلکه تصدیق و باور داشتن کفایت کرد و درجه عموم خلق بیش از این نباشد. ,

اما لابد است که فرقی باشند، که ایشان راه سخن گفتن بدانند و اگر کسی شبهتی افکند تا عامی را از آن بیفکند، ایشان را زبان آن باشد که آن شبهت را دفع کنند و این صنعت را «کلام» گویند و این فرض کفایت بود که در هر شهری یک دو تن بدین صفت باشند بس بود و عامی صاحب اعتقاد باشد و متکلم شحنه و بدرقه اعتقاد وی باشد. ,

اما حقیقت معرفت خود راهی دیگر است و رأی این هر دو مقام و مقدمه آن مجاهدت است تا کسی راه مجاهدت و ریاضت نرود، تمام وی بدان درجه نرسد و مسلم نباشد وی را بدان دعوی کرد که زیان آن بیش از سود وی باشد و مثال وی چون کسی بود که پیش از پرهیز کردن دارو خورد، بیم آن بود که هلاک شود، چه آن دارو به صفت اخلاط معده وی گردد و از او شفا حاصل نیاید و در بیماری زیادت کند. ,

و آنچه در عنوان مسلمانی گفتیم، نمودار و نشانی است از حقیقت معرفت تا کسی که اهل آن باشد طلب کند و نتواند کرد طلب حقیقت آن، الا کسی که وی را در دنیا هیچ علاقت نباشد که مشغول کند و همه عمر به هیچ مشغول نخواهد بود مگر به طلب حق تعالی و آن کاری دشوار و دراز است: پس بدانچه غذای جمله خلق است اشارت کنیم و آن اعتقاد اهل سنت است تا هر کسی این اعتقاد در دل خود قرار دهد که این اعتقاد تخم سعادت وی خواهد بود ,

چون دانستی که عامی به هیچ وقت از خطر خالی نباشد، از اینجا معلوم شود که هیچ کاری که آدمی بدان مشغول خواهد شد، فاضلتر و گواراتر از علم نخواهد بود و هر پیشه که بدان مشغول خواهد شد، برای طلب دنیا خواهد بود و علم بیشتر خلق را در دنیا نیز بهتر از پیشه ها، چه متعلم از چهار حال خالی نبود: ,

یا کفایت خویش دارد از دنیا به میزانی یا به جهتی دیگر علم حراست مال وی بود و سبب عز وی بود در دنیا و سبب سعادت آخرت بود یکی این بود . ,

دیگر کسی باشد که کفایت خویش ندارد، ولکن در وی قنغاعت باشد که بدانچه باشد کفایت تواند کرد و قدر درویشی بداند در مسلمانی که درویشان بیش از توانگران به پانصد سال در بهشت خواهند شد علم در حق این کس سبب آسایش دنیا و سعادت آخرت بود. ,

سدیگر کسی بود که علم بیاموزند و حق وی از حلال بود از بیت المال یا از دست مسلمانان به وی رسد، چندانکه کفایت وی باشد بی آن که وی را طلب حرامی باید کرد یا از سلطان ظالم چیزی طلب باید کرد پس این هر سه کس را طلب علم در دین و دنیا از همه کارها به باشد. ,

بدان که هر درویش که زکوه بدو دهی، فریضه از گردن بیفتد، اما کسی که تجارت آخرت کند، از راه زیاده رنج دست بندارد و چون صدقه به موضع بود ثواب مضاعف باشد، پس باید که از پنج صفت یکی طلب کند: ,

صفت اول آن که پارسا و متقی بود، «قال رسول الله، صلی الله علیه و اله و سلم، اطعموا طعامکم الاتقیاء» گفت، «طعام به پرهیزگاران دهید» به سبب آن که استعانت کنند بدانچه بستانند بر طاعت خدای و او شریک باشد در آن طاعت که اعانت کرده باشد بر آن یکی از بزرگان صدقه خود به فقیران دادی و گفتی که این قوم اند که ایشان را هیچ همت نیست جز خدای، چون ایشان را حاجتی بود اندیشه ایشان پراکنده شود و من دلی را که با حضرت خدای برم دوستتر دارم از مراعات صد دل که همت او دنیا بود این سخن جنید را، رحمه الله، حکایت کردند، گفت، «این سخن صاحبدلی است از اولیاء» این مرد بقال بود مفلس آمد که هرچه درویشان بخریدندی بها نخواستی، چند مالی بدو فرستاد تا با سر تجارت شود و گفت، چون تو مرد را تجارت زیان ندارد.» ,

صفت دوم آن که از اهل علم بود که چون به صدقه او فراغت علم یابد، او در ثواب علم شریک بود. ,

صفت سوم آن که نهفته نیاز بود که درویشی خود پنهان دارد و به تجمل زید، «یحسبهم الجاهل اغنیاء من التعفف» این قوم باشند که پرده تجمل بر روی نگاه دارند و چون صدقه به کسی دهد پرده تجمل نگاه دارد، نه چنان بود که به درویشی دهد که از سوال باک ندارد. ,

(و آن ده اصل است) ,

اصل اول: در درست کردن اعتقاد اهل سنت ,

اصل دوم: در طلب علم ,

اصل سوم: در طهارت ,

بدان که روز آدینه روزی بزرگ است و فضل وی عظیم است و عید مومنان است و رسول (ص) گفت، «هر که سه جمعه بی عذری دست بدارد، اسلام را از پس پشت انداخت و دل وی زنگار گرفت» و در خبر است که خدای تعالی در هر آدینه ششصد هزارآزاد کرده است از آتش دوزخ و رسول (ص) گفت، «دوزخ را هر روز به نزدیکی زوال آفتاب بتابانند، نماز مکنید در این وقت، مگر روز آدینه که دوزخ در این روز نتابانند»، و گفت، «هر که روز آدینه فرمان یابد، وی را مزد شهیدی نویسند و از عذاب گورش نگاه دارند.» ,

شرایط جمعه ,

بدان که هر چه در نمازهای دیگر شرط باشد، در این نماز شرط است و برون آن شش شرط دیگر است خاص. ,

شرط اول، وقت است: اگر امام مثلا سلام پس از وقت نماز دیگر دهد جمعه فوت می شود و نماز پیشین تمام باید کردن. ,

آثار امام محمد غزالی

8 اثر از ارکان معاملت مسلمانی - رکن اول - در عبادات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر ارکان معاملت مسلمانی - رکن اول - در عبادات در کیمیای سعادت امام محمد غزالی شعر مورد نظر پیدا کنید.