1 ای شاه جهانگیر جهاندار جهانجوی عید است و لب یار و لب جام و لب جوی
2 از درد و غمان جان و روان تورها یافت تو ز انده و اندیشه بیاسای و روان جوی
3 در شدت همی باد بهار آید گه گاه بر باد بهاری بستان باده خوشبوی
4 گه گوی همی باز و گهی صید همی کن ای تیغ تو چوگان و سر دشمن تو گوی
1 دلی دیدم بسی تیمار دیده فراوان سختی و خواری کشیده
2 بغم پیوسته وز شادی گسسته رمیده زان و با این آرمیده
3 خریده انده و شادی فرخته فرخته راحت و زحمت خریده
4 بیند زلفک دلبند بسته بخار غمزه خوبان خلیده
1 امیر ابر تو فروردین فرخ باد فرخنده مبراد از دلت شادی مبراد از لبت خنده
2 بسان کوه بادی تو فراز تخت پاینده ز دل تیمار کاهند بدل شادی فزاینده
3 هران چیزی کجا کردند زیر خاکش آگنده همه کردی بسان خاک در گیتی پراکنده
4 توئی دارنده مردم خدایت باد دارنده که شاد و زنده چندانیم تا تو شادی و زنده
1 خداوندا تن خصمان برنج اندر بفرسودی معادی بر زیان از تو تو از تائید بر سودی
2 مخالف را ز راه چشم خون دل بپالودی موافق را بناز و نوش جان و دل بیالودی
3 بدل ز آئینه فرهنگ زنگ رنگ بزدودی تو هرکس را بدانائی ره فرهنگ بنمودی
4 بناز و نیکوئی روزی بعمر اندر نیاسودی همیشه این چنین بادی که تا اکنون همی بودی
1 ای شهریار یار تو بس کردگار تو اندیشه نیست گر نبود خلق یار تو
2 تو دستگیر خلقی واو دستگیر تو تو گوش دار خلقی و او گوش دار تو
3 ایزد ترا ز خلق جهان اختیار کرد کار جهان نباشد بی اختیار تو
4 هر چند خلق کار تو آشفته تر کنند اوراست تر کند ز همه خلق کار تو
1 ای درم یافته از دست تو ارزانی ای کرم داشته ایزد بتو ارزانی
2 تو بگیتی در فاشی بگهر پاشی تو چو لقمانی هنگام سخندانی
3 تو توانائی داری بهمه چیزی لیکن خویشتن دیدن نتوانی
4 آنچه بستانی از خصم بدشواری به یکی بخشی در بزم به آسانی
1 شد از بهار خجسته سپاه برد شکسته بر اوستاد موفق بهار باد خجسته
2 همیشه بادا دستش بدست ساغر و دسته رخ ولیش شکفته دل عدوش شکسته
3 همیشه باد دل آن کفیده چون دل پسته که دل ندارد با او بدوستاری بسته
4 همیشه همچو فرشته ز مرگ بادا رسته که فعلش آن فرشته است و رسمش آن فرشته
1 آن کس که گشت ایران ویران بدست او بسپرد جان بدولت بر شهریار نو
2 همچون فراسیاب کهن بود جان بداد بر شهریار پور سیاوش بنار تو
3 آید چنو سوار دگر بر زمین اگر آید در آسمان کهن کردگار نو
4 بگذار روزگار بشادی و خرمی خسته شود ز غم دل خصمت بخار نو
1 اکنون دهند خصمان ای شاه کام تو واکنون کنند جان جهان را بنام تو
2 گر تو یکی پیام فرستی بشاه روم آید بسر بخدمت دارالسلام تو
3 هستند نامدار تو شاهان این جهان خوانند خطبه باز به عالم بنام تو
4 امید دشمن تو بمردان روم بود تا شه کند رها پسرش را ز دام تو
1 ای طبع تو سرشته ز رادی و راستی دور از روان تو کژی و نارواستی
2 میرا خدای راست سوی راستان بود زانست راست کار تو دائم که راستی
3 چیزی که خواست بر تو ندید است خصم تو بر هرکسی بدیدی چیزی که خواستی
4 از روزگار شاه فریدون تاکنون چون او بدین و دانش و دولت تو خاستی