1 ای شکنج زلف جانان بر پرند ششتری سایبان آفتابی یا نقاب مشتری
2 توده توده مشک داری ریخته بر پرنیان حلقه حلقه زلف داری بافته بر ششتری
3 گاه بر گلنار تازه شاخهای سنبلی گاه بر کافور ساده حلقه های عنبری
4 چنبری از عنبری دارند خم و شم تو مغزها را عنبری و پشتها را چنبری
1 ای میر بسان مصطفی بودی چون او ز همه بدی جدا بودی
2 بسیار بلا کشیدی از گیتی بی آنکه تو خلق را بلا بودی
3 رفتی ز جهان به تشنگی بیرون مانند شهید کربلا بودی
4 همراه براه انبیا رفتی زیرا که ز جمع انبیا بودی
1 ای نگاری که ز دل کفر و ز رخ دین آری دل من بردی و کردی رخ من دیناری
2 چشم تو دین برباید رخ تو باز دهد چه بلائی تو که هم دین بر و هم دین آری
3 گل با خار بود نرگس بی خار بود چون توئی نرگس پر خار و گل بی خاری
4 بستردی این دل پر رنگ ز زنگار بلا غم آن عارض چون رنگ خط زنگاری
1 هرکه را دلبند باشد مهرجوی و مهربان روز او دائم بود نورزو و عید مهرگان
2 مهربان دلبر بود خوش گر نباشد ماهروی چون بود دلبر که باشد ماهروی و مهربان
3 دل بدلبر دادم و دلبر بسی بهتر ز دل جان بجانان دادم و جانان بسی خوشتر ز جان
4 بی نشان آمد دهان و بی گمان آمد میان آن ز تنگی بی نشان وین از نزاری بی گمان
1 ایا سروی که سوسن را ز سنبل سایبان کردی ز بوی سوسن و سنبل جهان پر مشگ و بان کردی
2 فکندی بر گل از عنبر هزاران حلقه و چنبر بزیر هر یک از عمدا یکی جادوستان کردی
3 یکی را دل شکن کردی یکی را دل گران کردی یکی را دل سپر کردی یکی را جان ستان کردی
4 کشیدی غالیه بر کل فکندی بر سمن سنبل یکی را دام دل کردی یکی را بند جان کردی
1 هر آنچه هست نهان از منجمان جهان ز رای روشن شاه زمانه نیست نهان
2 هر آنچه خواهد بودن در آیدش بضمیر هر آنچه خواهد رفتن در آیدش بزیان
3 ببیند او بعیان هر چه نزد عقل خبر در آیدش بیقین هر چه نزد خلق گمان
4 سپه برون برد از رود ژرف بی کشتی گهر برآورد از سنگ خاره بی کهکان
1 هرکه زو دیده بود یزدان بی فرمانی درد او را نکند هیچ خورش درمانی
2 همه دردی را درمان بتوان کرد بجهد نقرس است آنکه ز درمانش همی درمانی
3 چون بود دردی کان را نتوان درمان کرد چون بود رنجی کان را نبود آسانی
4 چه کس کش بگزد مار بروزی صد بار چه کسی کش رسد از نقرس یک رنجانی
1 ندانی درد هجر ای گل مرا زان زار گردانی دگر زارم نگردانی بداغ هجر گردانی
2 اگر یکره چو من بیدل بعشق اندر فرو مانی ز خون عاشقان خوردن بسی یابی پشیمانی
3 همه رنج دل و جسمی همه درد تن و جانی بسوزانی و گریانی و رنجانی و پیچانی
4 از آن چون زر شده رویم که تو سیمین زنخدانی از آن چون لعل شد اشگم که مروارید دندانی
1 روزی که تو آن زلف پر از مشک فشانی ما را ندهد هیچ کس از مشگ نشانی
2 زلف تو شکنج است و تو بازش چه شکنجی جعد تو فشانده است تو بازش چه فشانی
3 گاه این زبر سیم کند غالیه سائی گاه آن زبر ماه کند مشک فشانی
4 من شاد شده تا شده باریک تن من از آرزوی آنکه تو باریک میانی
1 خریدم به دل دلبری رایگانی که هست او به جان و به دل رایگانی
2 ز نادیدنش زندگانی بکاهد بیفزاید از دیدنش زندگانی
3 جوانیش در کار کردیم ولیکن ازو هر زمان باز یابم جوانی
4 می زعفرانی فرازی من آرد ز عکس رخ او شده ارغوانی