بهر چیزی بود خرسند هرکش از قطران تبریزی قصیده 1
1. بهر چیزی بود خرسند هرکش قدر بی بالا
بهفت اقلیم نپسندد کسی کش همتی والا
1. بهر چیزی بود خرسند هرکش قدر بی بالا
بهفت اقلیم نپسندد کسی کش همتی والا
1. ای روا بر شهریاران جهان فرمان ترا
هرچه باید خسروانرا داده آن یزدان ترا
1. تا داد باغ را سمن و گل بنونوا
بلبل همی سراید بر گل بنونوا
1. تا دل من در هوای نیکوان گشت آشنا
در سرشک دیده ام کرد این دل خونین شنا
1. تا خلد بباغ داد رونق را
خوش گشت نوا مرغ مطوق را
1. تا فزون شد مهر و بالا رفت مهر اندر هوا
عاشقان را بر بتان بفزود مهر اندر هوا؟
1. چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را
بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
1. سرخ گل بشکفت وزو شد باغ و بستان بابها
خلد بگشاده است گوئی سوی بستان بابها
1. کنون دانم که با مردم بدل میلست گردون را
که بر تخت شهی بنشاند شاهشناه فضلون را
1. مرادی رسول آمد از نزد یارا
که نز یار یادآوری نزد یارا
1. نگار ناردانی لب بهار نارون بالا
میان لاله نعمان نهفته لؤلؤ لالا
1. اگرچه من نکنم عاشقی بطبع طلب
کند طلب دل من عاشقی ز مهر . . . ب