1 اگرچه من نکنم عاشقی بطبع طلب کند طلب دل من عاشقی ز مهر . . . ب
2 گهی ز دیده خروشم کز اوست دل بعذاب گهی ز دل کنم افغان کز اوست جان به تعب
3 ز دیده جیحون باران ز دل جحیم نشان ز هول هر دو بلا جان من گرفته هرب
4 بهیچ چیز نباشند عاشقان خرسند نه شان بهجر شکیب و نه شان بوصل طرب
1 لاله داری شکفته بر مهتاب مشگ داری گرفته بر مه تاب
2 مشگ چون موی تو ندارد بوی ماه چون روی تو ندارد تاب
3 پیل با عشق تو ندارد پای شیر با هجر تو ندارد تاب
4 گر بهجر اندرون درنگ آری جانم از تن برون شود بشتاب
1 نسیم آب بماند ببوی عنبر ناب سرشگ ابر بماند بلؤلؤ خوشاب
2 گرفت باز کنون لاله برک جای ترنج گرفت باز کنون عندلیب جای غراب
3 خروش بلبل بر شاخ گل بوقت سحر چنانکه عاشق و معشوق در شده بعتاب
4 هرآنچه بلبل گوید کندش قمری رد هر آنچه قمری گید دهدش سار جواب
1 کنون دانم که با مردم بدل میلست گردون را که بر تخت شهی بنشاند شاهشناه فضلون را
2 یکی سر بود میران را یکی تاجست شاهان را یکی مه بود ماهان را یکی مهر است گردون را
3 یکی از هفت گردونست عالی همتش برتر یکی بخشیدنش بار است مر هفتاد گردون را
4 که را یاری کند ایزد بوی میمون کند سلطان هم ایزد کرد مهرافکن مر آن سلطان میمون را؟
1 مرادی رسول آمد از نزد یارا که نز یار یادآوری نزد یارا
2 دیار تو اینجاست لیکن تو گفتی که دائم دیارم بود نز یارا
3 خوشا روزگارا که ما را بیک جا خوشی بود و شادی شب و روز کارا
4 تو ماننده روزگاری که هرگز نه پائی بیک حال چون روزگارا
1 چو بگشاید نگار من دو بادام و دو مرجان را بدین نازان کند دل را بدان رنجان کند جان را
2 من و جانان بجان و دل فرو بستیم بازاری که جانان دل مرا داده است من جان داده جانان را
3 چو نار کفته دارم دل بنار تفته آگنده از آن گاهی که دل دادم نگار نار پستان را
4 من از مژگان بیارایم بمروارید و مرجان رخ چو از سی و دو مروارید بردارد دو مرجان را
1 بنفشه زلفی و سیمین برو عقیقی لب بروی مایه روز و بموی مایه شب
2 سلبش سرخ و می سرخ در فکنده بجام لبش برنگ می و عارضش برنگ سلب
3 بلای تن بدو زلف و جفای جان بدو رخ هلاک دین بدو چشم و نشاط دل بدو لب
4 مرا بطمع لبانش بخست مژگانش چنانکه خرا خلد مرد را بطمع رطب
1 تا فزون شد مهر و بالا رفت مهر اندر هوا عاشقان را بر بتان بفزود مهر اندر هوا؟
2 مشک ساید هر زمانی بر هوا باد از زمین در ببارد بر زمین هر ساعتی ابر از هوا
3 چون بهم در عقیقین گشته با مینا رفیق قطره شد بر گل نشسته گل شکفته بر گیا
4 سبزه بر صحرا رها گشت از بروز بهمنی چون حواصل کز کنار او شود طوطی رها؟
1 ز پی آفت هر چیز پدید است سبب سبب آفت من فرقت آن سیم غبب
2 گر سوی دیده من خواب نیاید نه شگفت ور طرب سوی دل من نگراید نه عجب
3 کاندر آن بستد اندوه و غمش معدن خواب وندرین در برگرفت انده او جای طرب
4 دل من غافل بی آنگه مرا گیرد خواب تن من لرزان بی آنکه مرا گیرد تب
1 تا خلد بباغ داد رونق را خوش گشت نوا مرغ مطوق را
2 از ناله بلبل و نسیم گل بفزود هوی دل مشوق را
3 در باغ هوا به کمترین نقشی انگشت گزان کند خورنق را
4 داده است صبا بفرق کوه از گل طاوس بدل خروس افرق را؟