چون به کف گیری ز از قصاب کاشانی دیوان اشعار 1
1. چون به کف گیری ز بهر امتحان آیینه را
میکند نور رخت در جسم جان آیینه را
...
1. چون به کف گیری ز بهر امتحان آیینه را
میکند نور رخت در جسم جان آیینه را
...
1. ز من دل برده بود آتشعذار تیزمژگانی
به صد جلدی برون آوردم از چنگش کباب اما
...
1. به سوی ما گهی دلدار میآید به جنگ اما
نوازش مینماید شیشه دل را به سنگ اما
...
1. به هر دستی جدا پیمانهای دارد گل رعنا
عجایب جلوه مستانهای دارد گل رعنا
...
1. دست دل کوته و دامان وصال تو بلند
کی در این راه به جایی رسد اندیشه ما
...
1. سخن خوب است ز اول خاطر کس را نرنجاند
که بعد از گفتگو سودی ندارد لب گزیدنها
...
1. چون قلم روزی که میبستم میان خویش را
وقف شرح دوستی کردم زبان خویش را
...
1. هر ذرّه را ز مهر کمندی است در گلو
نگذاشته است دام تو یک آفریده را
...
1. میتوان ادراک کردن صورت احوال خویش
چشم اگر بینا کنی عالم تمام آیینه است
...
1. ای آب خضر لعل لب یار به از توست
وی عمر ابد دیدن دلدار به از توست
...
1. بلبل گلشن تصویر در و دیوارم
روز ویرانی من موسم پرواز من است
...
1. جلدی است روزگار سراسر حدیث غم
بر هر ورق که مینگرم مدعا یکی است
...