گیرم ز تو بینایی از قصاب کاشانی دیوان اشعار 13
1. گیرم ز تو بینایی و گردم به تو حیران
القصه به غیر از تو کسی در نظرم نیست
...
1. گیرم ز تو بینایی و گردم به تو حیران
القصه به غیر از تو کسی در نظرم نیست
...
1. گویی که در آغوش نسیم است غبارم
پوشید نظر هرکه نگاهش به من افتاد
...
1. به دلنشینی داغ تو برگ عیشی نیست
همین گل است که تا حشر رنگ و بو دارد
...
1. تو را دادند چشم و دست و پا هر یک دو، الّا دل
که چون لیلی است یک محمل تو را باید یکی باشد
...
1. مزن به سنگ جفا شیشه دل ما را
از آن بترس که چون بشکند صدا نکند
...
1. به حیرتم که چسان وادیای است راه فنا
که هرکه رفت دگر روی بر قفا نکند
...
1. تعمیر ماست خانه خرابی اگر کسی
ما را خراب میکند آباد میکند
...
1. ایمنی قصاب ما را بیشتر ز افتادگی است
بر تن ما خاکساری کار جوشن میکند
...
1. دست در زلف مهی باید کرد
فکر روز سیهی باید کرد
...
1. چه بینا گشتهای از بهر عیب دیگران دیدن
تو را دادند مژگانی که سرپوش نظر باشد
...
1. ای شعله لاف پاکی دامن چه میزنی
پروانهات همیشه در آغوش میکشد
...
1. تا نیافتد پرتو خورشید بر رخسار گل
با خود از دیبای ابری سایهبان دارد بهار
...