1 دست در زلف مهی باید کرد فکر روز سیهی باید کرد
2 یار من بیسروپا خوانده مرا فکر کفش و کلهی باید کرد
1 چه بینا گشتهای از بهر عیب دیگران دیدن تو را دادند مژگانی که سرپوش نظر باشد
2 ز چشم افتاده از دل میرود رحم است بر حالش مبادا هیچکس یا رب فراموش نظر باشد
1 ای شعله لاف پاکی دامن چه میزنی پروانهات همیشه در آغوش میکشد
1 تا نیافتد پرتو خورشید بر رخسار گل با خود از دیبای ابری سایهبان دارد بهار
2 نالهای کز ابر میآید صدای رعد نیست عالم آب است از مستی فغان دارد بهار
1 بیتابی دل ساخت مرا چون کف خاکی ویران شود آنجا که بود زلزله بسیار
1 ز دانایی شنیدم گنج در ویرانه میباشد بنای خانه دل هر قدر ویران شود بهتر
1 ره خلق دادی به خود جاده باش به این وادی افتادی افتاده باش
1 عین بینایی است چشم از عیب مردم دوختن پردهپوشی کن که در این پیرهن بیجاست چاک
1 از سینه و دل ما نشنید کس صدایی مردیم از جدایی ای سنگدل کجایی
2 محمل گذشت و لیلی نشنید زاری ما تا گرد کاروان هست ای ناله دست و پایی
3 در مذهب نکویان کفر است چین ابرو چون گل شکفتهرو باش گر همدم صبایی