1 ای که گفتم ندهی داد دل آری ندهی تا چو من دل به مغان شیوه نگاری ندهی
2 چشمه نوش همانا نتراود ز دلی کش نگیری و در اندیشه فشاری ندهی
3 ماه و خورشید درین دایره بیکار نیند تو که باشی که به خود زحمت کاری ندهی؟
4 پای را خضر قدم سنجی کویی نشوی دوش را قدر گرانسنگی باری ندهی
1 اندوه پرافشانی از چهره عیانستی خون ناشده رنگ اکنون از دیده روانستی
2 غم راست به دلسوزی سعی ادب آموزی انداختگانش را اندازه نشنانستی
3 صد ره به هوس خود را با وصل تو سنجیدم یک مرحله تن وانگه صد قافله جانستی
4 ذوق دل خودکامش دریاب ز فرجامش هر حلقه گلدامش چشمی نگرانستی
1 به دل ز عربده جایی که داشتی داری شمار عهد وفایی که داشتی داری
2 به لب چه خیزد از انگیز وعده های وفا به دل نشست جفایی که داشتی داری
3 تو کی ز جور پشیمان شدی چه می گویی؟ دروغ راست نمایی که داشتی داری
4 به سینه چون دل و در دل چو جان خزیدی و باز نگاه مهرفزایی که داشتی داری
1 دل زان مژه تیز به یکبار کشیدن دامن به درشتی بود از خار کشیدن
2 دارم سر این رشته بدان سان که ز دیرم تا کعبه توان برد به زنار کشیدن
3 در خلد ز شادی چه رود بر سرم آیا؟ چون کم نشود باده ز بسیار کشیدن
4 حق گویم و نادان به زبانم دهد آزار یارب چه شد آن فتوی بر دار کشیدن؟
1 نفس را بر در این خانه صد غوغاست پنداری دلی دارم که سرکار تمناهاست پنداری
2 حباب از فرق عشاق ست و موج از تیغ خوبانش شهادتگاه ارباب وفا دریاست پنداری
3 به گوشم می رسد از دور آواز درا امشب دلی گم گشته ای دارم که در صحراست پنداری
4 ازو باور ندارد دعوی ذوق شهادت را نگاهش با رقیب و خاطرش با ماست پنداری
1 دارم دلی ز غصه گرانبار بودهای بر خویشتن ز آبله چیزی فزودهای
2 دل آن بلا کزو نفسی برق خرمنی بخت آنچنان کزو اثر مرگ دودهای
3 از بهر خویش ننگم و دارم ز بخت چشم خود را در آب و آینه رخ نانمودهای
4 گمنام و زهد کیشم و خواهم به من رسد در رخت خواب شاه به مستی غنودهای
1 شاها به بزم جشن چو شاهان شراب خواه زر بی حساب بخش و قدح بی حساب خواه
2 بزمت بهشت و باده حلال ست در بهشت گر بازپرس رو دهد از من جواب خواه
3 تو پادشاه عهدی و بخت تو نوجوان برخور ز عمر و باج نشاط از شباب خواه
4 در روزهای فرخ و شبهای دلفروز صهبا به روز ابر و شب ماهتاب خواه
1 بالم به خویش بس که به بند کمند تو مردم گمان کنند که تنگم به بند تو
2 آزادیم نخواهی و ترسم کزین نشاط نالم به خود چنان که نگنجم به بند تو
3 نز خویش ناسپاسی و نز سایه در هراس گویی رسیده ام به دل دردمند تو
4 رنج قضاست همت آسان گذار ما قهر خداست خاطر مشکل پسند تو
1 می رود خنده به سامان بهاران زده ای خون گل ریخته و می به گلستان زده ای
2 شور سودای تو نازم که به گل می بخشد چاکی از پرده دل سر به گریبان زده ای
3 آه از بزم وصال تو که هر سو دارد نشتر از ریزه مینا به رگ جان زده ای
4 شور اشکی به فشار بن مژگان دارم طعنه بر بی سر و سامانی طوفان زده ای
1 رفت آن که کسب بوی تو از باد کردمی گل دیدمی و روی ترا یاد کردمی
2 رفت آن که گر به راه تو جان دادمی ز ذوق از موج گرد ره نفس ایجاد کردمی
3 رفت آن که گر لبت نه به نفرین نواختی رنجیدمی و عربده بنیاد کردمی
4 رفت آن که قیس را به سترگی ستودمی در چابکی ستایش فرهاد کردمی