1 اگر به شرع سخن در بیان بگردانی ز سوی کعبه رخ کاروان بگردانی
2 به نیم ناز که طرح جهان نو فگنی زمین بگستری و آسمان بگردانی
3 به یک کرشمه که بر گلبن خزان ریزی بهار را به در بوستان بگردانی
4 به خاطری که درآیی به جلوه آرایی بلای ظلمت مرگ از روان بگردانی
1 مژده خرمی و بی خللی را مانی ابدی جنت و فیض ازلی را مانی
2 بس که همواره دلاویزی و شیرین حرکات سایه طوبی و جوی عسلی را مانی
3 جلوه فرمایی و جاوید نمانی به کسی سیمیایی و بهشت عملی را مانی
4 به ستم معنی پیچیده نازک باشی ای که در لطف رقمهای جلی را مانی
1 بدین خوبی خرد گوید که کام دل مخواه از وی نکوروی و نکوکار و نکونام ست آه از وی
2 نگارم ساده و من رند رنگ آمیز رسوایم چه نقش مدعا بندم بدین روی سیاه از وی
3 به موج ناله می روبم غبار از دامن زینش کمین ها دیده ام غافل نیم در صیدگاه از وی
4 جنون رشک را نازم که چون قاصد روان گردد دوم بی خویش و گیرم نامه اندر نیمه راه از وی
1 ای که گفتم ندهی داد دل آری ندهی تا چو من دل به مغان شیوه نگاری ندهی
2 چشمه نوش همانا نتراود ز دلی کش نگیری و در اندیشه فشاری ندهی
3 ماه و خورشید درین دایره بیکار نیند تو که باشی که به خود زحمت کاری ندهی؟
4 پای را خضر قدم سنجی کویی نشوی دوش را قدر گرانسنگی باری ندهی
1 همنشین جان من و جان تو این انگیز هی سینه ای از ذوق آزار منش لبریز هی
2 غیر دانم لذت ذوق نگه دانسته است کز پی قتلم به دستش داد تیغ تیز هی
3 می چکد خونم رگ ابرست آن فتراک های می تپد خاکم رم بادست آن شبدیز هی
4 بر سر کوی تو بیخود گشتنم از ضعف نیست کشته رشکم نیارم دید خود را نیز هی
1 تابم ز دل برد کافرادایی بالا بلندی کوته قبایی
2 از خوی ناخوش دوزخ نهیبی وز روی دلکش مینولقایی
3 در دیرگیری غافل نوازی در زودمیری عاشق ستایی
4 زردشت کیشی آتش پرستی برسم گزاری زمزم سرایی
1 زاهد که و مسجد چه و محراب کجایی؟ عیدست و دم صبح می ناب کجایی؟
2 دریا ز حباب آبله پای طلب تست نور نظر ای گوهر نایاب کجایی؟
3 بوی گل و شبنم نسزد کلبه ما را صرصر تو کجا رفتی و سیلاب کجایی؟
4 حشرست و خدا داور و هنگامه به پایان ای شکوه بی مهری احباب کجایی؟
1 کافرم گر از تو باور باشدم غمخواریی آزمند التفاتم کرده ذوق خواریی
2 از کنار دجله آتشخانه چندان دور نیست کشتی ما بر شکستن زد درستان یاریی
3 شاد باش ای غم ز بیم مرگم ایمن ساختی گشت صرف زندگانی، بود گر دشواریی
4 رشک نبود گر خدنگت جانب دشمن گرفت در دم ساطور پنهانست زخم کاریی