1 گستاخ گشته ایم غرور جمال کو؟ پیچیده ایم سر ز وفا گوشمال کو؟
2 تا کی فریب حلم خدا را خدا نه ای آن خوی خشمگین و ادای ملال کو؟
3 برگشته ام ز مهر و نمی گیریم به قهر دارم دو صد جواب ولی یک سؤال کو؟
4 یا می گسست صحبت و یا می فزود ربط لیکن مرا ملال و ترا انفعال کو؟
1 گویی به من کسی که ز دشمن رسیده کو؟ آن پیر زال سست پی قد خمیده کو؟
2 یادت نکرده خصم به عنوان به لفظ دوست آن نامه نخوانده ز صد جا دریده کو؟
3 رعنا دلت به دختر همسایه بند نیست آن مه رخ به گوشه ایوان خزیده کو؟
4 دوشینه گل به بستر و بالین نداشتی آن برگ گل که در تن نازک خلیده کو؟
1 حق که حقست سمیع ست فلانی بشنو بشنو گر تو خداوند جهانی بشنو
2 لن ترانی به جواب ارنی چند و چرا؟ من نه اینم بشناس و تو نه آنی بشنو
3 سوی خود خوان و به خلوتگه خاضم جا ده آنچه دانی بشمار آنچه ندانی بشنو
4 پرده ای چند به آهنگ نکیسا بسرای غزلی چند به هنجار فغانی بشنو
1 هله من عاشق ذاتم تنه ناها یا هو ناظر حسنه صفاتم تنه ناها یا هو
2 موسی و خضر و تماشای تجلی بر طور من نه در بند جهاتم تنه ناها یا هو
3 شرر آتش رخشنده عشقم که یکیست دم میلاد و وفاتم تنه ناها یا هو
4 ظلمت کفر مبین روشنی طبع نگر چشمه آب حیاتم تنه ناها یا هو
1 شاها به بزم جشن چو شاهان شراب خواه زر بی حساب بخش و قدح بی حساب خواه
2 بزمت بهشت و باده حلال ست در بهشت گر بازپرس رو دهد از من جواب خواه
3 تو پادشاه عهدی و بخت تو نوجوان برخور ز عمر و باج نشاط از شباب خواه
4 در روزهای فرخ و شبهای دلفروز صهبا به روز ابر و شب ماهتاب خواه
1 بتی دارم از اهل دل رم گرفته به شوخی دل از خویشتن هم گرفته
2 ز سفاک گفتن چو گل برشکفته درین شیوه خود را مسلم گرفته
3 رگ غمزه از نبش مژگان گشوده سر فتنه در زلف پر خم گرفته
4 به رخساره عرض گلستان ربوده به هنگامه عرض جهنم گرفته
1 مر ز فنا فراغ را مژده برگ و ساز ده سایه به مهر واگذار قطره به بحر باز ده
2 طره جیب را ز چاک شانه التفات کش عارض خویش را ز اشک غازه امتیاز ده
3 داغ به سینه زیورست دل به جفا حواله کن می ز شرر گرانترست سنگ به شیشه ساز ده
4 از نم دیده دیده را رونق جویبار بخش وز تف ناله ناله را چاشنی گداز ده
1 گاهی به چشم دشمن و گاهی در آینه بر کار عیب جویی خویشم هر آینه
2 حیرت نصیب دیده ز بی تابی دل ست سیماب را حقی ست همانا بر آینه
3 تا خود دل که جلوه گه روی یار شد خنجر به خویش می کشد از جوهر آینه
4 باشد که خاکساری ما بردهد فروغ گویی سپرده ایم به روشنگر آینه
1 بر دست و پای بند گرانی نهاده ای نازم به بندگی که نشانی نهاده ای
2 ایمن نیم ز مرگ اگر رسته ام ز بند دلدوز ناوکی به کمانی نهاده ای
3 گوهر ز بحر خیزد و معنی ز فکر ژرف بر ما خراج طبع روانی نهاده ای
4 تا در امید عمر به پندار بگذرد از لطف در حیات نشانی نهاده ای
1 چون زبانها لال و جانها پر ز غوغا کردهای بایدت از خویش پرسید آنچه با ما کردهای
2 گر نهای مشتاق عرض دستگاه حسن خویش جان فدایت دیده را بهر چه بینا کردهای؟
3 هفت دوزخ در نهاد شرمساری مضمرست انتقام است این که با مجرم مدارا کردهای
4 صد گشاد آن را که هم امروز رخ بنمودهای مژده باد آن را که محو ذوق فردا کردهای