1 خود را همی به نقش طرازی علم کنم تا با تو خوش نشینم و نظاره هم کنم
2 خواهی فراغ خویش بیفزای بر ستم تا در عوض همان قدر از شکوه کم کنم
3 قاتل بهانه جوی و دعا بی اثر بیا کز گریه آبگیری تیغ ستم کنم
4 طفل ست و تندخوی ببینم چه می کند؟ رامم ولی به عربده دانسته رم کنم
1 رشک سخنم چیست؟ نه شهد هوس ست این تلخابه سر جوش گداز نفس ست این
2 ای ناله جگر در شکن دام میفشان سرمایه آرایش چاک قفس ست این
3 مستم، به کنارم خز و تن زن که درین وقت هرگز نشناسم که چه بود و چه کس ست این
4 واعظ سخن از توبه مگو، این که پس از می دست و دهنی آب کشیدیم بس ست این
1 گاهی به چشم دشمن و گاهی در آینه بر کار عیب جویی خویشم هر آینه
2 حیرت نصیب دیده ز بی تابی دل ست سیماب را حقی ست همانا بر آینه
3 تا خود دل که جلوه گه روی یار شد خنجر به خویش می کشد از جوهر آینه
4 باشد که خاکساری ما بردهد فروغ گویی سپرده ایم به روشنگر آینه
1 اگر به شرع سخن در بیان بگردانی ز سوی کعبه رخ کاروان بگردانی
2 به نیم ناز که طرح جهان نو فگنی زمین بگستری و آسمان بگردانی
3 به یک کرشمه که بر گلبن خزان ریزی بهار را به در بوستان بگردانی
4 به خاطری که درآیی به جلوه آرایی بلای ظلمت مرگ از روان بگردانی
1 بدین خوبی خرد گوید که کام دل مخواه از وی نکوروی و نکوکار و نکونام ست آه از وی
2 نگارم ساده و من رند رنگ آمیز رسوایم چه نقش مدعا بندم بدین روی سیاه از وی
3 به موج ناله می روبم غبار از دامن زینش کمین ها دیده ام غافل نیم در صیدگاه از وی
4 جنون رشک را نازم که چون قاصد روان گردد دوم بی خویش و گیرم نامه اندر نیمه راه از وی
1 در بستن تمثال تو حیرت رقمستی بینش که به پرگار گشایی علمستی
2 غم را به تنومندی سهراب گرفتم خود موج می از دشنه رستم چه کمستی؟
3 بیداد بود یکسره هشتن به کمر بر زلفی که ز انبوهی دل خم به خمستی
4 خرسندی دل پرده گشای اثری هست شادم که مرا این همه شادی به غمستی
1 تابم ز دل برد کافرادایی بالا بلندی کوته قبایی
2 از خوی ناخوش دوزخ نهیبی وز روی دلکش مینولقایی
3 در دیرگیری غافل نوازی در زودمیری عاشق ستایی
4 زردشت کیشی آتش پرستی برسم گزاری زمزم سرایی
1 بتی دارم از اهل دل رم گرفته به شوخی دل از خویشتن هم گرفته
2 ز سفاک گفتن چو گل برشکفته درین شیوه خود را مسلم گرفته
3 رگ غمزه از نبش مژگان گشوده سر فتنه در زلف پر خم گرفته
4 به رخساره عرض گلستان ربوده به هنگامه عرض جهنم گرفته
1 سرشک افشانی چشم ترش بین شه خوبان و گنج گوهرش بین
2 ادای دلستانی رفته از یاد هوای جانفشانی در سرش بین
3 به دشت آورده رو سیل ست گویی روا رو در گدایان درش بین
4 صفای تن فزون تر کرده رسوا دل از اندیشه لرزان در برش بین
1 چون زبانها لال و جانها پر ز غوغا کردهای بایدت از خویش پرسید آنچه با ما کردهای
2 گر نهای مشتاق عرض دستگاه حسن خویش جان فدایت دیده را بهر چه بینا کردهای؟
3 هفت دوزخ در نهاد شرمساری مضمرست انتقام است این که با مجرم مدارا کردهای
4 صد گشاد آن را که هم امروز رخ بنمودهای مژده باد آن را که محو ذوق فردا کردهای