1 طاق شد طاقت ز عشقت بر کران خواهم شدن مهربان شو ور نه بر خود مهربان خواهم شدن
2 خار و خس هرگه در آتش سوخت آتش می شود مردم از ذوق لبت چندان که جان خواهم شدن
3 در تبند از تاب رشک طاقت نظاره ام خوش بیا کامشب بهشت دشمنان خواهم شدن
4 محو گشتم در تغافل برنتابم التفات گر به چشمم جا دهی خواب گران خواهم شدن
1 دل زان مژه تیز به یکبار کشیدن دامن به درشتی بود از خار کشیدن
2 دارم سر این رشته بدان سان که ز دیرم تا کعبه توان برد به زنار کشیدن
3 در خلد ز شادی چه رود بر سرم آیا؟ چون کم نشود باده ز بسیار کشیدن
4 حق گویم و نادان به زبانم دهد آزار یارب چه شد آن فتوی بر دار کشیدن؟
1 ای ز ساز زنجیرم در جنون نواگر کن بند گر بدین ذوق ست پاره ای گرانتر کن
2 فیض عیش نوروزی جاودانه خوش باشد روز من ز تاریکی با شبم برابر کن
3 زانچه دل ز هم پاشد، لب چه طرف بربندد یا مجال گفتن ده یا نه گفته باور کن
4 در رسایی سعیم عقده ها پیاپی زن در روانی کارم فتنه ها شناور کن
1 بس که لبریزست ز اندوه تو سر تا پای من ناله می روید چو خار ماهی از اعضای من
2 مست دردم ساز و برگ انتعاشم ناله است بی شکستن برنیاید باده از مینای من
3 فصلی از باب شکست رنگ انشا کرده ام می توان راز درونم خواند از سیمای من
4 رفتم از کار و همان در فکر صحرا گردیم جوهر آیینه زانوست خار پای من
1 رشک سخنم چیست؟ نه شهد هوس ست این تلخابه سر جوش گداز نفس ست این
2 ای ناله جگر در شکن دام میفشان سرمایه آرایش چاک قفس ست این
3 مستم، به کنارم خز و تن زن که درین وقت هرگز نشناسم که چه بود و چه کس ست این
4 واعظ سخن از توبه مگو، این که پس از می دست و دهنی آب کشیدیم بس ست این
1 سرشک افشانی چشم ترش بین شه خوبان و گنج گوهرش بین
2 ادای دلستانی رفته از یاد هوای جانفشانی در سرش بین
3 به دشت آورده رو سیل ست گویی روا رو در گدایان درش بین
4 صفای تن فزون تر کرده رسوا دل از اندیشه لرزان در برش بین
1 بالم به خویش بس که به بند کمند تو مردم گمان کنند که تنگم به بند تو
2 آزادیم نخواهی و ترسم کزین نشاط نالم به خود چنان که نگنجم به بند تو
3 نز خویش ناسپاسی و نز سایه در هراس گویی رسیده ام به دل دردمند تو
4 رنج قضاست همت آسان گذار ما قهر خداست خاطر مشکل پسند تو
1 عرض خود برد که رسوایی ما خیزد ازو فتنه خویی ست ندانم چه بلا خیزد ازو
2 تا ازین بی ادبی قهر تو افزون گردد گله سازی ست که آهنگ دعا خیزد ازو
3 نم اشکی چو به خاکم بفشانی از مهر خاک بالد به خود و مهرگیا خیزد ازو
4 پیش ما دوزخ جاوید بهشت ست بهشت باد آباد دیاری که وفا خیزد ازو
1 دولت به غلط نبود از سعی پشیمان شو کافر نتوانی شد ناچار مسلمان شو
2 از هرزه روان گشتن قلزم نتوان گشتن جویی به خیابان رو سیلی به بیابان شو
3 همخانه به سامان به همجلوه فراوان به در کعبه اقامت کن در بتکده مهمان شو
4 آوازه معنی را بر ساز دبستان زن هنگامه صورت را بازیچه طفلان شو