1 جلایر مرکب رهوار دارد برایش کاه و جو بسیار دارد
2 چو مرکب را بر آن درگاه راند همه مدحت سراید نعت خواند
3 سر از پاکی شنا سد تشنه کامی که یابد مکنت شرب مدامی؟
4 گدایی رنگ یک شاهی ندیده به وصل گنج قارونی رسیده،
1 جلایر سر به جیب فکر برده بسی اندیشه در این کار کرده
2 که یارب آن دو قوچ مست و مغرور که با هم آزمایند این چنین زور،
3 از این زور آزمائی سودشان چیست گناه جلد خون آلودشان چیست؟
4 چو حیوان را فزون از یک شکم نیست به روزی هم مجال بیش و کم نیست،
1 جلایر نیز اگر طماع باشد به خود تنها مدید الباع باشد
2 طمع دارد که با ارباب بینش خداوندان ملک آفرینش،
3 نشیند نکته های نغز سنجد چو در بندند از دربان برنجد
4 مثال حضرت مخدوم آفاق که دایم خلطه با خلق آیدش شاق
1 جلایر چون گذارش بر ری افتاد به مهمان داری کهیای بغداد
2 بسی اعجوبه در پاشویه ها دید که الحق واجب الوا گویه ها دید
3 توای دشت اوجان پیوند جانی بهشت ملک آذربایجانی
4 به کام نیک خواهان شادزی، شاد همیشه سبز و خرم باش و آباد
1 جلایر رفت و برخود کرد واجب که گیرد پول و بدهدشان مواجب
2 عمر را، هم سفر با خویش کرده عجب ها زان سبیل و ریش کرده
3 بشارت باد! کان سنی نجس رفت سری کو آمد اندر زیر فس رفت
4 ز فس یک منگله آویز کرده جهانی را عفونت خیز کرده
1 جلایر شرح دیگر را بیان کن گهر آور نثار این و آن کن
2 ولی عهد شهنشاه جوان بخت که ز آغاز آمد او شایسته تخت
3 ثنایش ذکر لب کن صبح تا شام بقایش خواه از قیوم علام
4 وجودش فیض بخش خاص و عام است از این اندر دو عالم نیک نام است
1 جلایر کن دعا این انجمن را بیار آن طوطی شکر سخن را
2 کند عرضی مگر او نغز و شیرین که در این انجمن ماه است و پروین
3 ولی عهد شهنشه شاد گردد ز قید غم دلش آزاد گردد
4 نباشد خدمتش زین چیز خوش تر وگر آید به دستش هفت کشور
1 جلایر غم مخور چون شه کریم است تو گر یک ذره ای لطفش عمیم است
2 دعایش ذکر لب کن صبح تا شام ثنای او ترا شیرین کند کام
3 خداوندا به حق ذات بی چون که تا در گردش است این چرخ گردون،
4 کنی حاصل همه آمال او را مساعد بخت و هم اقبال او را
1 جلایر: شاه ظل کردگارست پناه او امان از روزگارست
2 دعای شاه عباس جوان بخت که ز آغازست او شایسته تخت،
3 به تو فرض است چون حمد و دعایش بگو: هر انجمن نعت و ثنایش
4 دعایش ذکر لب کن کام یابی تو کم نامی زلطفش، نام یابی
1 جلایر چند مغموم و حزینی به بیت الحزن با غم هم نشینی؟
2 چو مرغی بینمت پرها شکسته به بند غم دو پایت سخت بسته
3 به زندان غمت محبوس بینم ز عمر و زندگی مایوس بینم
4 غذایت از چه رو خون جگر شد دو دستت را ز غم دایم به سر شد؟