1 بگریز به هنگام که هنگام گریزست رو در پی جان باش که جان سخت عزیزست
2 جان است نه آن است که آسانش توان داد بشناس که آسان چه و دشوار چه چیزست
3 آن آهوی رم دیده که در یک شب و یک روز از رود ز کم آمده تا دیزج و دیزست
4 از رود ارس بگذر و بشتاب که اینک روس است که دنبال تو برداشته ایزست
1 امروز که با شاه جهان ماه جهان است روز رمضان نیست که رو بر رمضان است
2 ما را به دو ماه است درین فصل سرو کار کاین کاهش جان آمد و آن خواهش جان است
3 هر جا که بود عیش و طرب پیرو این است هر جا که بود رنج و تعب همره آن است
4 زین زمزمه نغز و مقامات حزین است زان همهمه مرگ و مناجات و اذان است
1 جهان داور خدیوا آن توئی امروز در عالم که پشت چرخ گردون پیش خدام تو خم باشد
2 نحوس چاکرانت از چه گرد آری تو کز طالع سعود اخترانت جمله در سلک خدم باشد
3 میان با شگون و بی شگون فرق و تفاوت نه که در دار حدوث این نکته باوصف قدم باشد
4 کجا باشد شگون آن ذات مفسد را که افسادش به عینه هم چو عم در ملک شاهان بل اعم باشد
1 موت و حیاتی که خیر خلق زمین است زندگی آصف است و مرگ امین است
2 مرگ امین لازم است کو به نهانی خائن درگاه شاه چرخ مکین است
3 این دو به وقتی بود که پیک بشارت بر در شاهنشه زمان و زمین است
4 گوید کای شاه شاد باش که امروز خادم تو شاد و خائن تو غمین است
1 خسروا، دین پرورا: ای آن که کار ملک را هر زمان از دولت تو رونق دیگر بود
2 این همان ملک است و آن کشور که پیش از عهد تو گفتی از بس شور و شر هنگامه محشر بود
3 وین زمان در سایه اقبال روز افزون تو از ریاض خلد رضوان برتر و به تر بود
4 رود سرخاب است و تبریز این که پنداری کنون کعبه و زمزم بود یا جنت و کوثر بود
1 ای خسرو فرخنده که گردنده به حکمت دور شب و روزست مدار مه و سال است
2 اینک به ره کعبه درگاه شهنشاه امروز به حکم تو مرا شد رحال است
3 این نیز یقین است که دارای جهان را از رزم تو و بزم تو زین بنده سوال است
4 پاسخ چه دهم دادگرا خود تو بفرما ی زین بنده چه زیبنده به جز صدق مقال است؟
1 خواب بس ای بخت خفته شب به سر آمد خیز که صبح است و آفتاب برآمد
2 خسرو انجم که دی بسیج سفر کرد اینک امروز باز از سفر آمد
3 آینه عالم ار به زنگ فرو رفت باز فروزان ز صیقل سحر آمد
4 دیده ز خواب و خمار شوی که گوئی دولت بیدارم این زمان به سر آمد
1 باز باغ از فر فرودین جوان شد گلستان چون روی یار دل ستان شد
2 طرف گل زار آن چنان شد کز نکوئی خود تو گوئی رشگ گل زار جنان شد
3 باغ را ابر بهاری آب یاری، کرد و باد صبح گاهی باغبان شد
4 الفت سرو و تذرو و بلبل و گل چون وصال دوستان در بوستان شد
1 مخدوم من ای آن که مرا در همه عالم مانند تو یک یار وفادار نباشد
2 چون است که این بار که باز آمدی از راه رفتار و سلوک تو چو هر بار نباشد؟
3 در محفل عام آئی ازان رو که مبادا در خلوتک خاص منت بار نباشد
4 وان گه به عبث با در و دیوار بجنگی کاین در خور یاری چو من یار نباشد
1 دین ز چه باقی است از بقای ولی عهد ملک ز تیغ جهان گشای ولی عهد
2 دولت دنیا و پادشاهی عقبی هر دو مهیاست از برای ولی عهد
3 مهر سپهر از چه شمع جمع جهان است گر نه ضیا یابد از ضیای ولی عهد
4 باغ و بهار از چه جان فزاست اگر نیست نسخه ای از حسن جان فزای ولی عهد؟