1 ای خسرو فرخنده که گردنده به حکمت دور شب و روزست مدار مه و سال است
2 اینک به ره کعبه درگاه شهنشاه امروز به حکم تو مرا شد رحال است
3 این نیز یقین است که دارای جهان را از رزم تو و بزم تو زین بنده سوال است
4 پاسخ چه دهم دادگرا خود تو بفرما ی زین بنده چه زیبنده به جز صدق مقال است؟
1 این طارم فرخنده که پیداست زبیدا بالاتر و والاتر از این گنبد خضرا
2 گر خود زمی است از چه فلک دارد در زیر ور خود فلک است از چه زمین دارد بالا؟
3 چرخی است که سیرش همه بر ماه زماهی سیلی است که موجش همه، برابر ز دریا
4 سیلی که سپارد به فلک پیکر خورشید سیری که نگارد به زمین زهره زهرا
1 بگریز به هنگام که هنگام گریزست رو در پی جان باش که جان سخت عزیزست
2 جان است نه آن است که آسانش توان داد بشناس که آسان چه و دشوار چه چیزست
3 آن آهوی رم دیده که در یک شب و یک روز از رود ز کم آمده تا دیزج و دیزست
4 از رود ارس بگذر و بشتاب که اینک روس است که دنبال تو برداشته ایزست
1 امروز که با شاه جهان ماه جهان است روز رمضان نیست که رو بر رمضان است
2 ما را به دو ماه است درین فصل سرو کار کاین کاهش جان آمد و آن خواهش جان است
3 هر جا که بود عیش و طرب پیرو این است هر جا که بود رنج و تعب همره آن است
4 زین زمزمه نغز و مقامات حزین است زان همهمه مرگ و مناجات و اذان است
1 ای بلند اختر برادر کاین ستم گر آسمان دست خود را از گزند جاه تو کوتاه یافت
2 خواست تا ناگاه تازد باره بر خیل تو لیک حافظان باره جاه ترا آگاه یافت
3 زان بنان و زان بیان هر لفظ و هر معنی که خاست صد هزارن آفرین از السن و افواه یافت
4 نامه کامد به من زان خامه شیرین سخن خویش را خاتون و نظم انوری را داه یافت
1 موت و حیاتی که خیر خلق زمین است زندگی آصف است و مرگ امین است
2 مرگ امین لازم است کو به نهانی خائن درگاه شاه چرخ مکین است
3 این دو به وقتی بود که پیک بشارت بر در شاهنشه زمان و زمین است
4 گوید کای شاه شاد باش که امروز خادم تو شاد و خائن تو غمین است
1 تو گنج خویش پسندی خراب و ملک آباد فسانه که شگفت آورد فسانه تست
2 مگر وجود تو خود جود شد که نتوان یافت که این زمانه جو دست یا زمانه تست
3 تو خود چو عالم جودی که در همه عالم به هر کران سخن از جود بی کرانه تست
4 چرا تو یک جا مال جهان به باد دهی مگر نه مشتی از خاک آستانه تست
1 خواب بس ای بخت خفته شب به سر آمد خیز که صبح است و آفتاب برآمد
2 خسرو انجم که دی بسیج سفر کرد اینک امروز باز از سفر آمد
3 آینه عالم ار به زنگ فرو رفت باز فروزان ز صیقل سحر آمد
4 دیده ز خواب و خمار شوی که گوئی دولت بیدارم این زمان به سر آمد
1 زاهد چه بلائی تو که این رشته تسبیح از دست تو سوراخ به سوراخ گریزد
2 خلق ار همه دنبال تو افتند عجب نیست یک بره ندیدم که ز سلاخ گریزد
3 حرف از دهن تست کزین سان بجهد تیز یا تیز که از معده نفاخ گریزد
4 هر کو به تو همسایه شود در چمن خلد از جنت و از چشمه نضاخ گریزد
1 مخدوم من ای آن که مرا در همه عالم مانند تو یک یار وفادار نباشد
2 چون است که این بار که باز آمدی از راه رفتار و سلوک تو چو هر بار نباشد؟
3 در محفل عام آئی ازان رو که مبادا در خلوتک خاص منت بار نباشد
4 وان گه به عبث با در و دیوار بجنگی کاین در خور یاری چو من یار نباشد