1 نارنج و بنفشه بر طبق نه منقل بگذار در شبستان
2 وان پرده بگوی تا به یک بار زحمت ببرد زپیش مستان
3 غلامان را بگو تا مشک سایند کنیزان را بگو تا عود سوزند
1 ایا شکسته سر زلف ترک تبریزی شعار تو همه دل بندی و دلاویزی
2 عبیر و عنبر بر مهر انور افشانی عقیق و شکر بر مشک اذفر آمیزی
3 گهی به سنبل آشفته برگ گل سپری گهی به لاله نو رسته مشک تر، بپزی
4 همی بغلطی بر لاله های بستانی همی بگردی در سبزه های پالیزی
1 ای بخت بد ای مصاحب جانم ای وصل تو گشته اصل حرمانم
2 ای بی تو نگشته شام یک روزم ای باتو نرفته شاد یک آنم
3 ای خرمن عمر از تو بر بادم وی خانه صبر از تو ویرانم
4 هم کوکب سعد از تو منحوسم هم مایه نفع از تو خسرانم
1 تا شد دل من بسته آن زلف چو زنجیر هم دل بشد از کارم و هم کار ز تدبیر
2 تقدیر چنین بر من و دل رفت و نشاید با قوت تقدیرش اندیشه تغییر
3 چون دل که اسیر آمد در حلقه آن زلف تدبیر اسیر آمد در پنجه تقدیر
4 ای زیور ایوان من، ایوان من از تو گه طعنه به فرخار زند، گاه به کشمیر
1 ای عزیزی که مال و جاه ترا به فنا و زوال مشتاقم
2 بالله آن روز و روزگار گذشت که منت گفتمی ز عشاقم
3 بس کن این ناز و غمزه کاندر شرع کرد خواهی سزای احراقم
4 بعد هفتاد سال عمر مگر بنده باز از گروه فساقم؟
1 نو بهارست بیا تا طرب از سر گیریم سال نو بار غم کهنه ز دل بر گیریم
2 چون ربیع و رمضان هر دو به یک بار آیند روزه گیریم ولی در مه دیگر گیریم
3 حیف باشد که می صافی احمر بنهیم، از کف این فصل و، پی صوفی ابتر گیریم
4 گر، به در یوزه یکی کوزه می دست دهد بار این روزه سی روزه ز سر برگیریم
1 آه ازین قوم بی حمیت و بی دین کردری، و ترک خمسه، و لر قزوین
2 عاجز و مسکین هر چه دشمن و بدخواه دشمن و بدخواه هر چه عاجز و مسکین
3 دشمن ازیشان به عیش و شادی و عشرت دوست ازیشان به آه و ناله و نفرین
4 تیغ و سنان شان ز کار عاطل و در کار، دهره هیزم شکاف و داس علف چین
1 بیا و راحت جان من ای غلام بیار منم غلام تو برخیز و یک دو جام بیار
2 از آن مولد هر خیر و شر به فتوی عقل صلاح خاص بخواه و فساد عام بیار
3 ریا و زهد چو ناموس دین به باد بداد ز جام می مدد از بهر انتقام بیار
4 سپیده دم چو جهان وارهد زظلمت شب تو روز روشن در پرده ظلام بیار
1 ای وای به من که یک غلط گفتم از گفته خویشتن پشیمانم
2 جز جاده کوی تو نمی دانم با این همه وسع ملک سبحانم
3 در ملک رضا نشستنم خوش تر از گوشه خانه های ویرانم
4 خاک ره شاه هشتمین بودن به از شاهی روم و ایرانم
1 سیدا دست و پا مزن که: بعو ن الهی حسین بن مستو
2 فی سماعیل تفرشی زین طو ر که کوشد همی به ذوق و بشو
3 ق بدرسد همی به لیل و به یو م ببخشید همی به تحت و به فو
4 ق بپوشد نظر زاکل و زنو م شود عن قریب فاضل قو