1 چشمی بگشا مگر نه من آنم، کز حسن نظیر ماه تابانم؟
2 با تیر نگه مگر نه فتا کم با زلف سیه مگر نه فتانم؟
3 در عشوه مگر نه راحت روحم وز غمزه مگر نه راحت جانم؟
4 بگسسته مگر کمند زلفینم بشکسته مگر خدنگ مژگانم؟
1 ای وای به من که یک غلط گفتم از گفته خویشتن پشیمانم
2 جز جاده کوی تو نمی دانم با این همه وسع ملک سبحانم
3 در ملک رضا نشستنم خوش تر از گوشه خانه های ویرانم
4 خاک ره شاه هشتمین بودن به از شاهی روم و ایرانم
1 ای بزرگی که در دو عالم نیست جز تو مخدوم و جز تو محبوبم
2 خوب اگر بگذرد به من یابد از تو باشد همه بدو خوبم
3 تا تو از لطف صاحبم بودی طالع سعد بود مصحوبم
4 یک دو مه پیش ازین زمهر تو بود ماه و مهر سپهر مغلوبم
1 نو بهارست بیا تا طرب از سر گیریم سال نو بار غم کهنه ز دل بر گیریم
2 چون ربیع و رمضان هر دو به یک بار آیند روزه گیریم ولی در مه دیگر گیریم
3 حیف باشد که می صافی احمر بنهیم، از کف این فصل و، پی صوفی ابتر گیریم
4 گر، به در یوزه یکی کوزه می دست دهد بار این روزه سی روزه ز سر برگیریم
1 دوشم به وثاق آمد آن خسرو خوبان می خورده و خوی کرده و خندان وغزل خوان
2 جان های عزیزان همه در چاه زنخدان دل های پریشان همه در زلف پریشان
3 زلفش به شکار اندر، زان حلقه فتاک چشمش به خمار اندر، زان غمزه فتان
4 از غمزه این بیدار، بس فتنه خفته در حلقه آن پیدا، بس جادوی پنهان
1 آه ازین قوم بی حمیت و بی دین کردری، و ترک خمسه، و لر قزوین
2 عاجز و مسکین هر چه دشمن و بدخواه دشمن و بدخواه هر چه عاجز و مسکین
3 دشمن ازیشان به عیش و شادی و عشرت دوست ازیشان به آه و ناله و نفرین
4 تیغ و سنان شان ز کار عاطل و در کار، دهره هیزم شکاف و داس علف چین
1 ایا شکسته سر زلف ترک تبریزی شعار تو همه دل بندی و دلاویزی
2 عبیر و عنبر بر مهر انور افشانی عقیق و شکر بر مشک اذفر آمیزی
3 گهی به سنبل آشفته برگ گل سپری گهی به لاله نو رسته مشک تر، بپزی
4 همی بغلطی بر لاله های بستانی همی بگردی در سبزه های پالیزی
1 دلا تا کی شکست از دست هر پیمان شکن بینی برآی از سینه کاین ها جمله زین بیت الحزن بینی
2 برو بیرون ازین خانه، ببر از خویش و بیگانه کزین دیوان دیوانه، گزند جان و تن بینی
3 سفر یک قطعه از نیران بود حب وطن ز ایمان ولی صدره سفر خوش تر، چو خواری در وطن بینی
4 درین دور ز من، طور زغن نیکو بود اما، تو این طالع نخواهی دید تا گور و کفن بینی
1 ای بدیع آهستهتر رو، بس بدیع است این که تو، شعر چون من شاعری را شاهد خود میکنی
2 من چنان گویم که: حرف زشت را زیبا کنم تو چنان گویی که: لفظ خوب را بد میکنی
3 گر، به صد لفظ اندرون یک حرف من باشد خطا تو، به یک لفظ اندرون، خبط و خطا صد میکنی
4 ور چه ناید در عدد خبط و خطاهای تو، لیک سبحه صد دانه را بردار اگر عد میکنی
1 هر کس که ز روز بد بترسد باید نخورد غذای نفاخ
2 زیرا که چو نفخ از آن غذا خاست ناچار برون جهد ز سوراخ
3 وان گاه به خیرگی نشیند خود بر سر جای خواجه گستاخ
4 وان گند کند که بنده بالفعل در زحمت آنم آخ و صد آخ