1 خسروا! ای آن که خدام درت از یک نظر ذره را برتر ز خورشید جهان آرا کنند
2 هر کجا از لای نفی مردمی باشد سخن قامت ذات ترا پیرایه از الا کنند
3 مر ترا فر سکندر داد یزدان از ازل دیگران گر خویشتن را خود لقب دارا کنند
4 کیستند این خودپسندان کار زوی هم سری با غلامان رکاب حضرت والا کنند؟
1 باز باغ از فر فرودین جوان شد گلستان چون روی یار دل ستان شد
2 طرف گل زار آن چنان شد کز نکوئی خود تو گوئی رشگ گل زار جنان شد
3 باغ را ابر بهاری آب یاری، کرد و باد صبح گاهی باغبان شد
4 الفت سرو و تذرو و بلبل و گل چون وصال دوستان در بوستان شد
1 ای داور دین پرور عادل که ز عدلت کبک دری انصاف ز شهباز ستاند
2 آنی تو که در مصر جهان هر که عزیزست از طاعت درگاه تو اعزاز ستاند
3 حکم تو چنان است که گر نافذ گردد از چشم بتان غمزه غماز ستاند
4 ملکی که ملوکش به سپاهی نستانند ترکی ز سپاه تو به یک ناز ستاند
1 جهان داور خدیوا آن توئی امروز در عالم که پشت چرخ گردون پیش خدام تو خم باشد
2 نحوس چاکرانت از چه گرد آری تو کز طالع سعود اخترانت جمله در سلک خدم باشد
3 میان با شگون و بی شگون فرق و تفاوت نه که در دار حدوث این نکته باوصف قدم باشد
4 کجا باشد شگون آن ذات مفسد را که افسادش به عینه هم چو عم در ملک شاهان بل اعم باشد
1 خسروا جز دل من بنده که خود قابل نیست کو خرابی که نه در ملک تو آباد بود
2 شکوه ها دارم اما ز فلک زان که فلک یار اوباش شود یاور اوغاد بود
3 ندهد سیم و زر آن را که نه هم چون شب و روز خود به نمامی و شیادی معتاد بود
4 ندهد دولت شغل و عمل آن را هرگز که نه در صنعت اخذ و عمل استاد بود
1 خسروا، دین پرورا: ای آن که کار ملک را هر زمان از دولت تو رونق دیگر بود
2 این همان ملک است و آن کشور که پیش از عهد تو گفتی از بس شور و شر هنگامه محشر بود
3 وین زمان در سایه اقبال روز افزون تو از ریاض خلد رضوان برتر و به تر بود
4 رود سرخاب است و تبریز این که پنداری کنون کعبه و زمزم بود یا جنت و کوثر بود
1 دین ز چه باقی است از بقای ولی عهد ملک ز تیغ جهان گشای ولی عهد
2 دولت دنیا و پادشاهی عقبی هر دو مهیاست از برای ولی عهد
3 مهر سپهر از چه شمع جمع جهان است گر نه ضیا یابد از ضیای ولی عهد
4 باغ و بهار از چه جان فزاست اگر نیست نسخه ای از حسن جان فزای ولی عهد؟
1 روزگار است این که گه عزت دهد گه خوار دارد چرخ بازی گر ازین بازی چه ها بسیار دارد
2 مهر اگر آرد بسی بی جا و بی هنگام آرد قهر اگر دارد بسی ناساز و ناهنجار دارد
3 گه به خود چون زرق کیشان تهمت اسلام بندد گه چو رهبان و کشیشان جانب کفار دارد
4 گه نظر با پلکنیک و با کپیتان و افیسر گاه با سرهنگ و با سرتیپ و با سردار دارد
1 صاحبا ای که به میدان سخن دانی چون تو یک مرد ندیدم که سوار آید
2 به هنر فخر نمایند و تو آن ذاتی که هنر را به وجود تو فخار آید
3 چون لب لعل تو خواهد گهر افشانی در دریای معانی به کنار آید
4 قلم است این به بنان دگران اندر چون به دست تو رسد اژدرو مار آید
1 «رهی را، هست عرضی بر جنابت که بالاتر ازین زرین قباب است»
2 «برای بره موعود دیروز دلش در آتش حسرت کباب است»
3 «نمیداند تمنای وصالش درین ایام تعجیل و شتاب است»
4 «پس از یک سال میباید رسیدن که گویا این حمل آن آفتاب است»