1 ای بلند اختر برادر کاین ستم گر آسمان دست خود را از گزند جاه تو کوتاه یافت
2 خواست تا ناگاه تازد باره بر خیل تو لیک حافظان باره جاه ترا آگاه یافت
3 زان بنان و زان بیان هر لفظ و هر معنی که خاست صد هزارن آفرین از السن و افواه یافت
4 نامه کامد به من زان خامه شیرین سخن خویش را خاتون و نظم انوری را داه یافت
1 زاهد چه بلائی تو که این رشته تسبیح از دست تو سوراخ به سوراخ گریزد
2 خلق ار همه دنبال تو افتند عجب نیست یک بره ندیدم که ز سلاخ گریزد
3 حرف از دهن تست کزین سان بجهد تیز یا تیز که از معده نفاخ گریزد
4 هر کو به تو همسایه شود در چمن خلد از جنت و از چشمه نضاخ گریزد
1 خسروا جز دل من بنده که خود قابل نیست کو خرابی که نه در ملک تو آباد بود
2 شکوه ها دارم اما ز فلک زان که فلک یار اوباش شود یاور اوغاد بود
3 ندهد سیم و زر آن را که نه هم چون شب و روز خود به نمامی و شیادی معتاد بود
4 ندهد دولت شغل و عمل آن را هرگز که نه در صنعت اخذ و عمل استاد بود
1 ای داور دین پرور عادل که ز عدلت کبک دری انصاف ز شهباز ستاند
2 آنی تو که در مصر جهان هر که عزیزست از طاعت درگاه تو اعزاز ستاند
3 حکم تو چنان است که گر نافذ گردد از چشم بتان غمزه غماز ستاند
4 ملکی که ملوکش به سپاهی نستانند ترکی ز سپاه تو به یک ناز ستاند
1 این طارم فرخنده که پیداست زبیدا بالاتر و والاتر از این گنبد خضرا
2 گر خود زمی است از چه فلک دارد در زیر ور خود فلک است از چه زمین دارد بالا؟
3 چرخی است که سیرش همه بر ماه زماهی سیلی است که موجش همه، برابر ز دریا
4 سیلی که سپارد به فلک پیکر خورشید سیری که نگارد به زمین زهره زهرا
1 خسروا! ای آن که خدام درت از یک نظر ذره را برتر ز خورشید جهان آرا کنند
2 هر کجا از لای نفی مردمی باشد سخن قامت ذات ترا پیرایه از الا کنند
3 مر ترا فر سکندر داد یزدان از ازل دیگران گر خویشتن را خود لقب دارا کنند
4 کیستند این خودپسندان کار زوی هم سری با غلامان رکاب حضرت والا کنند؟
1 صاحبا ای که به میدان سخن دانی چون تو یک مرد ندیدم که سوار آید
2 به هنر فخر نمایند و تو آن ذاتی که هنر را به وجود تو فخار آید
3 چون لب لعل تو خواهد گهر افشانی در دریای معانی به کنار آید
4 قلم است این به بنان دگران اندر چون به دست تو رسد اژدرو مار آید
1 «رهی را، هست عرضی بر جنابت که بالاتر ازین زرین قباب است»
2 «برای بره موعود دیروز دلش در آتش حسرت کباب است»
3 «نمیداند تمنای وصالش درین ایام تعجیل و شتاب است»
4 «پس از یک سال میباید رسیدن که گویا این حمل آن آفتاب است»
1 قطعه ای را که اوستاد عراق در تقاضای بره فرماید
2 قطعه ای آن چنان که با دل و جان کار سوهان واره فرماید
3 نه همین دودمان آدم را قطع عیش و مسره فرماید
4 بل که قطع حیات عالم را کره بعد کره فرماید
1 تو گنج خویش پسندی خراب و ملک آباد فسانه که شگفت آورد فسانه تست
2 مگر وجود تو خود جود شد که نتوان یافت که این زمانه جو دست یا زمانه تست
3 تو خود چو عالم جودی که در همه عالم به هر کران سخن از جود بی کرانه تست
4 چرا تو یک جا مال جهان به باد دهی مگر نه مشتی از خاک آستانه تست