1 قطعه ای را که اوستاد عراق در تقاضای بره فرماید
2 قطعه ای آن چنان که با دل و جان کار سوهان واره فرماید
3 نه همین دودمان آدم را قطع عیش و مسره فرماید
4 بل که قطع حیات عالم را کره بعد کره فرماید
1 نصره و اقبال و بخت و دولت و فتح و ظفر چاکران آستان شهریار دادگر
2 هم در آن ساعت که خسرو خیمه زد بیرون شدند با غلامان رکابش هم رکاب و هم سفر
3 چون رقیبان در ره خدمت تک و پو میزدند تا مگر گیرند یک ره سبقتی بر یک دگر
4 هم چنان رفتیم تا ساحات ملک با یزید یافت از یمن قدوم شه شکوه و زیب و فر
1 بیا و راحت جان من ای غلام بیار منم غلام تو برخیز و یک دو جام بیار
2 از آن مولد هر خیر و شر به فتوی عقل صلاح خاص بخواه و فساد عام بیار
3 ریا و زهد چو ناموس دین به باد بداد ز جام می مدد از بهر انتقام بیار
4 سپیده دم چو جهان وارهد زظلمت شب تو روز روشن در پرده ظلام بیار
1 تا شد دل من بسته آن زلف چو زنجیر هم دل بشد از کارم و هم کار ز تدبیر
2 تقدیر چنین بر من و دل رفت و نشاید با قوت تقدیرش اندیشه تغییر
3 چون دل که اسیر آمد در حلقه آن زلف تدبیر اسیر آمد در پنجه تقدیر
4 ای زیور ایوان من، ایوان من از تو گه طعنه به فرخار زند، گاه به کشمیر
1 گر سرو به بیند قدرعنای فرامرز از پا فتد و بوسه زند پای فرامرز
2 نه سرو بود در همه تبریز و نه شمشاد از شرم قد و قامت زیبای فرامرز
3 این جای به خلخ کند آن جای به نوشاد کان جا نبود هم سر و هم تای فرامرز
4 با سرو سهی باد صبا وقت سحر گفت: کای بنده بالای دلارای فرامرز
1 جانا نفسی آخر فارغ ز دو عالم باش نه شاد ز شادی شو نه غم زده از غم باش
2 وارسته ز کفر و دین آسوده زمهر و کین نه رنجه و نه شاد و نه خرم باش
3 نه عید جهان افروز چون روز خوش نوروز نه عالم سوگ و سوز چون ماه محرم باش
4 نه روضه طوبی خیز چون روضه جنت جوی نه در تف ناری تیز چون نار جهنم باش
1 دلی دیوانه دارم وندران درد نهان دارم که گر پنهان کنم یا آشکارا بیم جان دارم
2 مرا تبریز تب خیزست و لب از شکوه لبریزست چه آذرها به جان از ملک آذربایجان دارم
3 چر از ضابطان ارونق صد طعن ودق بینم که قدری آب و ملک آن جا برای آب و نان دارم
4 ز بی مهران، مهران رود دل خون گشت و جان فرسود که جزئی مزرعی در کوهسار لیقوان دارم
1 ای عزیزی که مال و جاه ترا به فنا و زوال مشتاقم
2 بالله آن روز و روزگار گذشت که منت گفتمی ز عشاقم
3 بس کن این ناز و غمزه کاندر شرع کرد خواهی سزای احراقم
4 بعد هفتاد سال عمر مگر بنده باز از گروه فساقم؟
1 ای بخت بد ای مصاحب جانم ای وصل تو گشته اصل حرمانم
2 ای بی تو نگشته شام یک روزم ای باتو نرفته شاد یک آنم
3 ای خرمن عمر از تو بر بادم وی خانه صبر از تو ویرانم
4 هم کوکب سعد از تو منحوسم هم مایه نفع از تو خسرانم