1 گفتم به زن نظام کای لولی شنگ خواهم که به چالهات فروکوبم دنگ
2 خیاطصفت لباس الفت ببریم من از گز کیر و تو ز مقراض دو لنگ
1 بگذار که خویش را به خواری بکشم مپسند که بار شرمساری بکشم
2 چون دوست به مرگ من به هر حال خوشست من نیز به مرگ خود به هر حال خوشم
1 زلفین سیه که بر بناگوش تواند سر بر سر هم نهاده همدوش تواند
2 ساید سر از ادب به پایت شب و روز آری دو سیاه حلقه در گوش تواند
1 تا یار مرا ربوده از هستی خویش واقف نیم از بلندی و پستی خویش
2 آنگونه ز جام عشق مستم دارد کآگاه نیم ز خویش و از مستی خویش
1 تا دل به هوای وصل جانان دادم لب بر لب او نهادم و جان دادم
2 خضر ار ز لب چشمهٔ حیوان جان یافت من جان به لب چشمهٔ حیوان دادم
1 آشفته سخن چو زلف جانان خوشتر چون کار جهان بی سر و سامان خوش تر
2 مجموعهٔ عاشقان بود دفتر من مجموعهٔ عاشقان پریشان خوشتر
1 ابروی کجت که دل برو مشتاقست محراب شهان و قبلهٔ آفاقست
2 طاقست ولی به دلنشینی جفتست جفتست ولی ز بیقرینی طاقست
1 تا قبلهٔ ابروی تو ای یار کج است محراب دل و قبلهٔ احرار کج است
2 ما جانب قبلهٔ دگر رو نکنیم آن قبله ماست گرچه بسیار کج است
1 صدرا دیشب به باغ نواب شدم امروز به حضرتت شرفیاب شدم
2 آن باغ چو روی ناکسان آب نداشت از خجلت بیآبی او آب شدم
1 در میکده مست از می نابم کردند سرمست ز جرعهٔ شرابم کردند
2 ای دوست به چشمهای مست تو قسم جامی دو سه دادند و خرابم کردند