1 بارد! چه؟ خون! که؟ دیده! چسان؟ روز و شب! چرا؟ از غم! کدام غم؟ غم سلطان اولیا
2 نامش که بد؟ حسین! ز نژاد که؟ از علی مامش که بود؟ فاطمه جدش که؟ مصطفی!
3 چون شد؟ شهید شد! به کجا؟ دشت ماریه کی؟ عاشر محرم، پنهان؟ نه برملا
4 شب کشته شد؟ نه روز چه هنگام؟ وقت ظهر شد از گلو بریده سرش؟ نی نی از قفا
1 ای ترک من ای بهار جانافزا برقع بکش از رخ بهشت آسا
2 کز باغ بهشت نوبهار اینک هموار فرو چمید زی دنیا
3 عید عجمی به فرّ فروردین در سبزه گرفت ساحت غبرا
4 بست ابر سپید کله بر گردون زد لالهٔ سرخ خیمه بر صحرا
1 سحرگه ترک فلک تنگ بست خفتان را ز خیل زنگی خال نمود میدان را
2 دو چشم من به ره مهر آسمان که ز راه نمود ماه زمین چهرهٔ درخشان را
3 بتم درآمد و چون یک چمن بنفشهٔ تر فشانده از دو طرف زلف عنبرافشان را
4 خطی به گرد لبش دیدم ارچه در همه عمر ندیده بودم در شورهزار ریحان را
1 ای پسر درکار دنیا تا توانی دل مبند کز پی هر سود او چندین زیان آید تو را
2 چند گویی شب بهل کز می دماغی تر کنم صبحدم ترسم خماری ناگهان آید تو را
1 باش تا از ابلهی دستی بدارد پیش شمع آنکه گوید مینسوزد شمع جز پروانه را
2 شمع را جز پرتوی کز عشق آن پروانه سوخت پرتوی دیگر بود کآتش زند بیگانه را
1 چون به عشق مجاز نیست نیاز به دوگیتی هواپرستان را
2 ظلم باشد که سر فرود آید به دوگیتی خداپرستان را
1 حکایتیست مرا از که از کسی که بود او چه کار داری برگو بکن سوال بفرما
2 ز اسم گویمش آری ز رسم نیز بدیده که باشد او علی عسکر کنون ز شغلش بسرا
3 حجابم آید غربیله خوب نیست بیان کن برد لحاف برای که هرکه زر دهد او را
1 حل معمای حکمتش نتواند آنکه کند حل صدهزار معمّا
2 فهم شناساییش چگونه کند کس مشت نشاید زدن به صخرهٔ صمّا
1 در سخن گفتن چو ماه و آفتاب رهنمای خلق هر صبح و مسا
2 مدح او در گوش نادان ناگوار چون شمیم گل به مغز خنفسا
1 در شب تاریک شمع ما بود پروانهسوز لیک چون شد روز سوزد پا و سر بیگانه را
2 شمع را هم نور و هم نارست سوزد لاجرم نار او بیگانه را و نور او پروانه را