فلک دوش از عروس خور تهی چون گشت از قاآنی قصیده 195
1. فلک دوش از عروس خور تهی چون گشت دامانش
چو عمان چهره شد پر در ز سیمین اشک غلطانش
...
1. فلک دوش از عروس خور تهی چون گشت دامانش
چو عمان چهره شد پر در ز سیمین اشک غلطانش
...
1. نگار منکه بود جایگاه در جانش
عقیق را به جگر خونکند دو مرجانش
...
1. مرا ماهیستدر مشکوکه مشکین زلف پرچینش
بههر تارستصد تبتبههر چینست صد چینش
...
1. فلک ژاژ است هنجارش جهان زشت است آیینش
هم آن مهر خسان کیشش هم این کین کسان دینش
...
1. همانا فصل تابستان سرآمد عهد تسعینش
که مایل شد به کفهٔ شب ترازو باز شاهینش
...
1. چه ماه بود که از خانه کرد طلوع
که کرد از پی تعظیمش آفتاب رکوع
...
1. زهی به منزلت از عرش برده فرش تو رونق
زمین ز یُمن تو محسود هفتکاخ مطبَّق
...
1. دوش دیدم یکی خجسته وثاق
طاق او جفت طاق هفت طباق
...
1. کرد چون خسرو منصور ز ری عزم عراق
در میان من و منظور من افتاد فراق
...
1. ای زلف نگار ای حبشیزادهٔ شبرنگ
ای اصل تو از نو به و ای نسل تو از زنگ
...
1. به عزم ری چو نهادم به رخش زین خدنگ
شدم به کوههٔ آن چون به تیغ کوه پلنگ
...