1 دوشم ندا رسید ز درگاهکبریا کای بندهکبر بهتر ازین عجز با ریا
2 خوانی مرا خبیر و خلاف تو آشکار دانی مرا بصیر و نفاق تو برملا
3 گر دانیم بصیر چرا میکنیگنه ور خوانیم خبیر چرا میکنی خطا
4 ماگر عطاکنیم چه خدمتکنی به خلق خلق ارکرمکنند چه منت بری ز ما
1 بهگردون تیره ابری بامدادان برشد از دریا جواهر خیز وگوهرریز وگوهربیز وگوهرزا
2 چو چشم اهرمن خیره چو روی زنگیان تیره شدهگفتی همه چیره به مغزش علت سودا
3 شبهگون چون شب غاسقگرفته چون دل عاشق به اشک دیدهٔ وامق به رنگ طرهٔ عذرا
4 تنش با قیر آلوده دلش از شیر آموده برون پر سرمهٔ سوده درون پر لؤلؤ لالا
1 دوش که این گرد گرد گنبد مینا آبلهگون شد چو چهر من ز ثریا
2 تند و غضبناک و سخت و سرکش و توسن از در مجلس درآمد آن بت رعنا
3 ماه ختن شاه روم شاهد کشمر فتنهٔ چین شور خلخ آفت یغما
4 تاجکی از مشک تر گذاشته بر سر غیرت تاج قباد و افسر دارا
1 ای رفته پی صید غزالان سوی صحرا بازآ بسوی شهر پی صید دل ما
2 گر تیر زنی بر دل ما زن نه بر آهو ور دام نهی در ره ماه نه نه به صحرا
3 نه شهرکم از دشت و نه ماکمتر از آهو صید دل ماکن اگرت صید تمنا
4 آهوی بیابان نبرد عهد به پایان ماییمکه صیدیم و به قیدیم شکیبا
1 شکسته خامهٔ آذرگسسته نامهٔ قسطا چه خامه خامهٔ خسرو چه نامه نامهٔ دارا
2 گسسته دفتر شاپور و خسته خاطر آزر شکسته رونق ارژنگ و بسته بازوی مانا
3 به سعی خامهٔ ماهر به فرق نامهٔ طاهر فشانده خسرو قاهر چه مایه لؤلؤ لالا
4 سدید و محکمو ساطعفصیحو واضح و لامع بلیغ و روشن و رایع رشیق و ظاهر و شیوا
1 گسترد بهار در زمین دیبا چون چهر نگار شد چمن زیبا
2 آثار پدید آب شد پنهان اسرار نهان خاک شد پیدا
3 ابر آمد و سیم ریخت بر هامون باد آمد و مشک بیخت بر صحرا
4 این تعبیهکرده نافه در دامن آن عاریه کردهگوهر از دریا
1 دوشینه چونکشید شه زنگ لشکرا سلطان روم را ز سر افتاد افسرا
2 باز سفید روز بپرید از آشیان زاغ شب سیاه بگسترد شهپرا
3 تاریک شد سپهر چو ظلمات وندرو تا زان ستاره چون به سیاهی سکندرا
4 چونان شبی درازکه پنداشتی قضا یکره بریده نافش با روز محشرا
1 عید شد ساقی بیا درگردش آور جام را پشتپا زن دور چرخ وگردش ایام را
2 سین ساغر بس بود ای ترک ما را روز عید گو نباشد هفت سین رندان دردآشام را
3 خلق را بر لب حدیث جامة نو هست و من از شرابکهنه میخواهم لبالب جام را
4 هرکسی شکر نهد بر خوان و بر خواند دعا من ز لعل شکرینت طالبم دشنام را
1 گر تاج زر نهند ازین پس به سر مرا بر درگه امیر نبینی دگر مرا
2 او باز تیز پنجه و من صعوهٔ ضعیف روزی بهم فروشکند بال و پر مرا
3 او آفتاب روشن و من ذرهٔ حقیر با نورش از وجود نیابی اثر مرا
4 اوگنج شایگان و منم آنگداکه هست برگنج باز دیدهٔ حسرت نگر مرا