1 صف مژگان تو بشکست چنان دلها را که کسی نشکند این گونه صف اعدا را
2 نیش خاری اگر از نخل تو خواهم خوردن کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را
3 گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس ای بسا نور دهد دیدهٔ نابینا را
4 بیبها جنس وفا ماند هزاران افسوس که ندانست کسی قیمت این کالا را
1 تا اختیار کردم سر منزل رضا را مملوک خویش دیدم فرماندهٔ قضا را
2 تا ترک جان نگفتم آسودهدل نخفتم تا سیر خود نکردم، نشناختم خدا را
3 چون رو به دوست کردی، سر کن به جور دشمن چون نام عشق بردی، آماده شو، بلا را
4 دردا که کشت ما را شیرین لبی که میگفت من دادهام به عیسی انفاس جانفزا را
1 به جان تا شوق جانان است ما را چه آتشها که بر جان است ما را
2 بلای سختی و برگشته بختی از آن برگشته مژگان است ما را
3 از آن آلوده دامانیم در عشق که خون دل به دامان است ما را
4 حدیث زلف جانان در میان است سخن زان رو پریشان است ما را
1 در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را آنجا که میرساند پیغامهای ما را
2 گوشی که هیچ نشنید فریاد پادشاهان خواهد کجا شنیدن داد دل گدا را
3 در پیش ماهرویان سر خط بندگی ده کاین جا کسی نخواندهست فرمان پادشا را
4 تا ترک جان نگفتم، آسوده دل نخفتم تا سیر خود نکردم نشناختم خدا را
1 نگارم گر به چین با طرهٔ پرچین شود پیدا ز چین طرهٔ او فتنهها در چین شود پیدا
2 کی از برج فلک ماهی بدین خوبی شود طالع کی از صحن چمن سروی بدین تمکین شود پیدا
3 هر آن دل را که با زلف دلآویزش بود الفت کجا طاقت شود ممکن کجا تسکین شود پیدا
4 صبا کاش آن مسلسل سنبل مشکین بیفشاند که از هر حلقهاش چندین دل مسکین شود پیدا
1 مکن حجاب وجودت لباس دیبا را که نیست حاجت دیبا وجود زیبا را
2 تو را برهنه در آغوش باید آوردن گرفتی از همه عضوت مراد اعضا را
3 ز پای تا به سرت میمکم چو نیشکر به دستم ار بسپارند آن سر و پا را
4 هنوز اهل صفا پرده در میان دارند بیار ساقی مجلس می مصفا را
1 زره ز زلف گره گیر بر تن است تو را به روز رزم چه حاجت به جوشن است تو را
2 سزاست گر صف ترکان به یکدگر شکنی که صف شکن مژهٔ لشگر افکن است تو را
3 توان شناختن از چشم مست کافر تو که خون ناحق مردم به گردن است تو را
4 چگونه روز جزا دامنت به دست آرم که دست خلق دو عالم به دامن است تو را
1 گر باغبان نظر به گلستان کند تو را بر تخت گل نشاند و سلطان کند تو را
2 گر صبحدم به دامن گلشن گذر کنی دست نسیم، گل به سرافشان کند تو را
3 مشرق هزار پاره کند جیب خویشتن گر یک نظر به چاک گریبان کند تو را
4 ای کاش چهرهٔ تو سحر بنگرد سپهر تا قبله گاه مهر درخشان کند تو را
1 کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
2 غیبت نکردهای که شوم طالب حضور پنهان نگشتهای که هویدا کنم تو را
3 با صد هزار جلوه برون آمدی که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
4 چشمم به صد مجاهده آیینهساز شد تا من به یک مشاهده شیدا کنم تو را
1 گر در شمار آرم شبی نام شهیدان تو را فردای محشر هر کسی گیرد گریبان تو را
2 گر سوی مصرت بردمی خون زلیخا خوردمی زندان یوسف کردمی چاه زنخدان تو را
3 سرمایهٔ جان باختم تن را ز جان پرداختم آخر به مردن ساختم تدبیر هجران تو را
4 هر چند بشکستی دلم از حسرت پیمانهای اما دل بشکستهام نشکست پیمان تو را