یکی کرگ بود اندران از ابوالقاسم فردوسی شاهنامه 35
1. یکی کرگ بود اندران شهر شاه
ز بالای او بسته بر باد راه
...
1. یکی کرگ بود اندران شهر شاه
ز بالای او بسته بر باد راه
...
1. یکی اژدها بود بر خشک و آب
به دریا بدی گاه بر آفتاب
...
1. همان شاه شنگل دلی پر ز درد
همی داشت از کار او روی زرد
...
1. چو زین آگهی شد به فغفور چین
که با فر مردی ز ایران زمین
...
1. چو بهرام با دخت شنگل بساخت
زن او همی شاه گیتی شناخت
...
1. سواری ز قنوج تازان برفت
به آگاهی رفتن شاه تفت
...
1. چو آگاهی آمد به ایران که شاه
بیامد ز قنوج خود با سپاه
...
1. پس آگاه شد شنگل از کار شاه
ز دختر که شد شاه را پیشگاه
...
1. بیامد ز میدان چو تیر از کمان
بر دختر خویش رفت آن زمان
...
1. چو باز آمد از راه بهرامشاه
به آرام بنشست بر پیشگاه
...
1. ازان پس به هرسو یکی نامه کرد
به جایی که درویش بد جامه کرد
...