1 چو از کار رومی بپردخت شاه دلش گشت پیچان ز کار سپاه
2 بفرمود تا موبد رایزن بشد با یکی نامدار انجمن
3 ببخشید روی زمین سربسر ابر پهلوانان پرخاشخر
4 درم داد و اسپ و نگین و کلاه گرانمایه را کشور و تاج و گاه
1 وزیر خردمند بر پای خاست چنین گفت کی خسرو داد و راست
2 جهان از بداندیش بی بیم گشت وزین مرزها رنج و سختی گذشت
3 مگر نامور شنگل از هندوان که از داد پیچیده دارد روان
4 ز هندوستان تا در مرز چین ز دزدان پرآشوب دارد زمین
1 چو بنهاد بر نامهبر مهر شاه برآراست بر ساز نخچیرگاه
2 به لشکر ز کارش کس آگه نبود جز از نامدارانش همره نبود
3 بیامد بدینسان به هندوستان گذشت از بر آب جادوستان
4 چو نزدیک ایوان شنگل رسید در پرده و بارگاهش بدید
1 چو بشنید شد نامه را خواستار شگفتی بماند اندران نامدار
2 چو آن نامه برخواند مرد دبیر رخ تاجور گشت همچون زریر
3 بدو گفت کای مرد چیرهسخن به گفتار مشتاب و تندی مکن
4 بزرگی نماید همی شاه تو چنان هم نماید همی راه تو
1 چو بشنید شنگل به بهرام گفت که رای تو با مردمی نیست جفت
2 زمانی فرودآی و بگشای بند چه گویی سخنهای ناسودمند
3 یکی خرم ایوان بپرداختند همه هرچ بایست برساختند
4 بیاسود بهرام تا نیمروز چو بر اوج شد تاج گیتی فروز
1 ز بهرام شنگل شد اندرگمان که این فر و این برز و تیر و کمان
2 نماند همی این فرستاده را نه هندی نه ترکی نه آزاده را
3 اگر خویش شاهست گر مهترست برادرش خوانم هم اندر خورست
4 بخندید و بهرام را گفت شاه که ای پرهنر با گهر پیشگاه
1 یکی کرگ بود اندران شهر شاه ز بالای او بسته بر باد راه
2 ازان بیشه بگریختی شیر نر هم از آسمان کرگس تیرپر
3 یکایک همه هند زو پر خروش از آواز او کر شدی تیز گوش
4 به بهرام گفت ای پسندیده مرد برآید به دست تو این کارکرد
1 یکی اژدها بود بر خشک و آب به دریا بدی گاه بر آفتاب
2 همی درکشیدی به دم ژنده پیل وزو خاستی موج دریای نیل
3 چنین گفت شنگل به یاران خویش بدان تیزهش رازداران خویش
4 که من زین فرستادهٔ شیرمرد گهی شادمانم گهی پر ز درد
1 همان شاه شنگل دلی پر ز درد همی داشت از کار او روی زرد
2 شب آمد بیاورد فرزانه را همان مردم خویش و بیگانه را
3 چنین گفت کاین مرد بهرامشاه بدین زور و این شاخ و این دستگاه
4 نباشد همی ایدر از هیچ روی ز هرگونه آمیختم رنگ و بوی
1 چو زین آگهی شد به فغفور چین که با فر مردی ز ایران زمین
2 به نزدیک شنگل فرستاده بود همانا ز ایران تهمزاده بود
3 بدو داد شنگل یکی دخترش که بر ماه ساید همی افسرش
4 یکی نامه نزدیک بهرامشاه نوشت آن جهاندار با دستگاه